از خم چمبر

رمان از خم چمبر

آقای محمود دولت آبادی در این رمان هم به زندگی و رنج روستائیان خراسان پرداخته است.

طاهر دشتبان روستای رحیم‌آباد، در خانه‌ی خورده مالک روستا، آقای ذیحقی با مادرش، خاله آتکه و زنش مارو زندگی می‌کنند. در یکی از اتاق‌های این منزل، معلم روستا که او را آقای مدیر صدایش می‌کنند ساکن شده است. آقای مدیر نامزد دختر آقای ذیحقی یعنی گل‌آرا خانم است. آقای ذحقی به شهر رفته، کارمند اداره‌ی دارایی است و مستقلاتی مثل یک آسیاب بزرگ و بخشی از یک کاروانسرا را مالک است.

در این روستا خانواده میرجان هم خورده مالکی است که پسرش اسماعیل یک آسیاب موتوری دایر کرده که خیلی وقت‌ها خراب است و مشغول تعمیر آن می‌شود.

طاهر محل خربزه‌های کاشته‌اش در ته دشت را وارسی می‌کند و متوجه می‌شود که پسر میرجان آنها راشبانه کنده و خپنه در جوی جالیز غلطانده و به کیسه ریخته و به پشت‌ش انداخته و شبانه به رحیم‌آباد آورده است. او جرات ندارد، روز همچو کاری بکند.

طاهر علاوه بر خربزه‌ها به پسر میرجان مشکوک است و می‌پندارد، او نظر بد به مارو دارد، برای همین چشم دیدن او را روی زمین ندارد.

خاله آتکه مادر طاهر، کارهای آقای مدیر از جمله خرید سیگار، تهیه‌ی نان تازه و پخت خوراک و ... را انجام می‌دهد. آقای مدیر هم به خاله آتکه دو تومنی پول می‌دهد و هوایش را دارد.

مارو دختر خواهر خاله آتکه است و پدر و مادرش روستا را به مقصد نامعلومی در پی دو لقمه نان ترک کرده‌اند. مارو سیزده سال داشت که به عقد طاهر درآمده و حالا پانزده سالش شده است.

مارو از طاهر گریزان است، این را هر وقت که با آقای مدیر خلوت کرده، به صد بیان گفته و از آقای مدیر خواسته که او را در ببرد. آقای مدیر هم قولش را به مارو داده و گفته از گل‌آرا خانم دختر آقای ذیحقی خوشش نمی‌آید. آقای مدیر این را هر وقت که با مارو خلوط کرده، به مارو گفته که قصد دارد، انگشتری را پس بفرستد و نامزدی با دختر آقای ذیحقی را بهم بزند. به مارو گفته طلاقش را از طاهر بگیرد او را جمع خواهد کرد.

... داستان با واگویه‌ها و چالش‌های زیادی بین خود قهرمانان داستان و در ارتباط با هم ادامه می‌یابد .

خلاصه این رمان را بنده در ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴ در ۶ فایل صوتی در گروه تلگرامی یار مهربان، از روی پی‌دی‌اف کتاب ارائه دادم.

حمام گریوان

حمام گریوان کوچه حمام .... دوستان حمام گریوان قابل ترمیم هست؟ حسب اطلاع عده‌ای از مردم روستا حمام ندارند و عده‌ای دیگر دلشون برای حموم سنتی و عمومی تنگ شده، لذا متقاضی حمام عمومی هستند. آیا امکان ترمیم و راه اندازی هست. این پیشنهاد را اولین بار جوانی با من مطرح کرد، بعدا یکی دیگر نظراتی را طرح کرد، اول تردید کردم ولی بعدش در رویای خود گفتم: روستای ما دارای حمامی سنتی می‌شود که در داخل آن گوشه‌ای کافی شاپ زیبا با تلفیقی از سنت و مدرنیته، آن را چشم نواز کرده است. در گرمابه، بخش ماساژ دارد. در گوشه‌ای از آن یک جکوزی نسبتا کوچک با وان آب سرد هم تعبیه شده است. البته اگر وسعت محل اقتضا کند، یک استخر آب گرم می‌سازیم و گوشه‌ای از آن با عمق کم را به سالخوردگان عزیزمان اختصاص می‌دهیم، به آنان که از فرط کار کشاورزی و باغداری و کارگری، کمر و پاهایشان درد می‌کند، قدم بزنند و خاطرات جوانیشان را بازگو کنند و فکر نکنند که کسی در زمان از کار افتادگی به آنها توجهی ندارد. اگه بشه، چی میشه. سرمایه‌گزار فردی و گروهی اگر باشه، روستایمان زبان زد استان خواهد شد. آها، خانمها ناراحت نشوند، زمانی برابر به آنها اختصاص داده خواهد شد.

بر آمدن قاجار

بر آمدن قاجار

دکتر زرگری‌نژاد

هفته قبل

یک هفته‌ی پیش هدیه‌ی جلد اول کتاب " بر آمدن قاجار " را از مالف گرانمایه جناب آقای دکتر غلامحسین زرگری‌نژاد دریافت کردم.
آقای زرگرنژاد دبیر تاریخ بنده در دبیرستان دهقان و در بحبوحه‌ی انقلاب از جمله اساتید خوب جمعی از ما بچه‌های آن دوران بودند.
در سال ۵۹ از تشکیل دهندگان و دبیر هیات هفت نفره‌ی شمال خراسان بودند که بنده هم افتخار همکاری با ایشان را داشتم....
مصاحبه و توضیح این استاد پژوهشگر و متخصص تاریخ، تقدیم دوستان:

غلامحسین زرگری‌نژاد در پاسخ به پرسش یکی از حاضرین مبنی بر اینکه روش‌شناسی شما برای برآمدن قاجار چیست؟ افزود: من برای آموختن تحقیق می‌کنم نه برای نوشتن و چاپ کردن. در اینکه تاریخ را به درستی بدانم، به سراغ منابع مختلف می‌روم. به منابع خطی و اسناد مراجعه می‌کنم و فقط به یک منبع بسنده نمی‌کنم. یک فصل از کتاب «برآمدن قاجار» به منابع اختصاص داده شده است. در این یک فصل منابع مورد نقد و بررسی قرار گرفته است و حسن و ضعف آنها بیان شده است . غلامحسین زرگری‌نژاد، استاد تاریخ گفت: این کتاب را به عنوان عذرخواهی از خان قاجار نوشتم. معتقد بودم که آقامحمدخان آدم خونریزی است و این را در کتاب درسی بیان کردم؛ از تمام کسانی که آن کتاب را خواندند، خواهش می‌کنم عذر مرا بپذیرند.
سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): غلامحسین زرگری‌نژاد، مولف کتاب «برآمدن قاجار: تاریخ ایران از پایان صفویه تا قتل آقامحمدخان قاجار» در مجموعه میراث جهانی کاخ گلستان که پنجشنبه ۲۳ آذرماه همزمان با هفته پژوهش برگزار شد، گفت: این کتاب را به عنوان عذرخواهی از خان قاجار نوشتم. معتقد بودم که آقامحمدخان آدم خونریزی است و این را در کتاب درسی بیان کردم؛ از تمام کسانی که آن کتاب را خواندند، خواهش می‌کنم عذر مرا بپذیرند.
وی افزود: کتاب «برآمدن قاجار» جلد نخست از یک مجموعه است که جلد دوم آن را در دست تالیف دارم. این مجموعه تا زمان مشروطیت ادامه می‌یابد. ما باید سوابق تاریخی را ببینیم. من تاریخ را شالوده‌شناسی حیات اجتماعی کنونی می‌دانم نه گذشته‌شناسی. گذشته در قلمرو تاریخ نیست. موضوع تاریخ اکنون است. من موجود کنونی هستم که این موجود کنونی محصول گذشته است.

غلامحسین زرگری‌نژاد در پاسخ به پرسش یکی از حاضرین مبنی بر اینکه روش‌شناسی شما برای برآمدن قاجار چیست؟ افزود: من برای آموختن تحقیق می‌کنم نه برای نوشتن و چاپ کردن. در اینکه تاریخ را به درستی بدانم، به سراغ منابع مختلف می‌روم. به منابع خطی و اسناد مراجعه می‌کنم و فقط به یک منبع بسنده نمی‌کنم. یک فصل از کتاب «برآمدن قاجار» به منابع اختصاص داده شده است. در این یک فصل منابع مورد نقد و بررسی قرار گرفته است و حسن و ضعف آنها بیان شده است . غلامحسین زرگری‌نژاد، استاد تاریخ گفت: این کتاب را به عنوان عذرخواهی از خان قاجار نوشتم. معتقد بودم که آقامحمدخان آدم خونریزی است و این را در کتاب درسی بیان کردم؛ از تمام کسانی که آن کتاب را خواندند، خواهش می‌کنم عذر مرا بپذیرند.
سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): غلامحسین زرگری‌نژاد، مولف کتاب «برآمدن قاجار: تاریخ ایران از پایان صفویه تا قتل آقامحمدخان قاجار» در مجموعه میراث جهانی کاخ گلستان که پنجشنبه ۲۳ آذرماه همزمان با هفته پژوهش برگزار شد، گفت: این کتاب را به عنوان عذرخواهی از خان قاجار نوشتم. معتقد بودم که آقامحمدخان آدم خونریزی است و این را در کتاب درسی بیان کردم؛ از تمام کسانی که آن کتاب را خواندند، خواهش می‌کنم عذر مرا بپذیرند.
وی افزود: کتاب «برآمدن قاجار» جلد نخست از یک مجموعه است که جلد دوم آن را در دست تالیف دارم. این مجموعه تا زمان مشروطیت ادامه می‌یابد. ما باید سوابق تاریخی را ببینیم. من تاریخ را شالوده‌شناسی حیات اجتماعی کنونی می‌دانم نه گذشته‌شناسی. گذشته در قلمرو تاریخ نیست. موضوع تاریخ اکنون است. من موجود کنونی هستم که این موجود کنونی محصول گذشته است.
زرگری‌نژاد بیان کرد: احمدخان درانی دو یاقوت کوه نور و دریای نور را داشت، این دو یاقوت همیشه همراه نادر بود. کوه نور بعد از کشته شدن نادر از طریق شاه شجاع، جانشین احمدخان درانی به دست ملکه انگلیس رسید. دریای نور را هم لطفعلی‌خان می‌خواست به سرهارفورد جونز بفروشد که آقامحمدخان سررسید و معامله انجام نشد. یکی از دلایل دشمنی انگلیسی‌ها با قاجاریه همین نکته است. یکی از دلایل تعریف انگلیسی‌ها از زندیه این است که زندیه به جنوب خلیج‌فارس کاری نداشتند. شیخ نشین‌هایی که در جنوب خلیج‌فارس پدید آمدند، محصول زندیه است.
مولف کتاب «برآمدن قاجار» در ادامه گفت: هنر زندیه جاده‌سازی، گرمابه و… بود. توجه‌ای به ایران بزرگ نداشتند و فقط به منطقه فارس بسنده می‌کردند. در دوره زندیه خلیج‌فارس را از دست دادیم. محمدحسن خان پدر آقامحمدخان دزد بود. آقامحمدخان در شیراز فرصت رفتن به مجامع علمی را داشت. در این مجامع علمی می‌گشت و شاهنامه می‌خواند. در آنجا بود که به فکر ایران افتاد. آقامحمدخان به ایران بزرگ می‌اندیشید زرگری‌نژاد در سال ۱۳۲۹ در شهرستان بجنورد متولد شد. تحصیلات خود را در رشته ی فلسفه در مقطع کارشناسی و در رشته ی تاریخ در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه تهران ادامه داد. در سال ۱۳۷۲ درجهٔ دکترای تخصصی تاریخ را از دانشگاه تربیت مدرس دریافت کرد و به مدت ۳ سال در دانشکده روابط بین‌الملل وزارت خارجه به تدریس تاریخ سیاست و تاریخ اسلام و اندیشه‌های سیاسی در اسلام و ایران پرداخت. وی در سال ۱۳۷۳ به گروه تاریخ دانشگاه تهران پیوست ولی نوشدارو بعد مرگه سهرابه

داستان شب روشن

شب روشن پیران آفتاب نشین، داخل تنها قهوه خانه‌ی بیشه در همسایه‌گی تک چنار‌پیرسبز، سبیل در سبیل نشسته بودند. ایرج گیوه‌هایش را کند و روی تخت چوبی نشست و به پشتی کهنه‌ی ماشینی تکیه داد که صدای مقوای شکسته‌اش گوشش را آزرد. شاگرد قهوه‌چی که لُنگ سرخ چرکی به گردنش آویخته بود، چای را پیش روی مرد گذاشت. پیرمرد از این جوان که مرتب مُفش را بالا می‌کشید بدش می‌آمد‌. اصلاً دلش نمی‌خواست از دست او چای بخورد. اما پیغام پشت پیغام، او را به آن‌جا کشانده بود. صدای آشنای عیوض رشته‌ی افکارش را پاره کرد. https://www.adabiyatemoteahed.ir/article_178132.html

بهار ۱۴۰۲

سرما در گریوان

در آغاز بهار امسال بارندگی نسبتا خوب و سرمای شدیدی در گریوان نیامده ولی وضعیت هلو و شیلیل‌ها حاکی از این است که یخ بندان زمستان ۱۴۰۱ شاخه‌های بارده را سرما زده و بر خلاف سال‌های پیش هنوز روح حیات در این درخت‌ها دمیده نشده است.

چشم و دست بر آسمان می‌مانیم، شاید دری دیگر بگشاید رزاق عالم و سال را نکو بدارد برای همه.

لطفعلی خنجی

لطفعلی خنجی

  بخشی از اطلاعات و اخبار جهان در دوران نو جوانی و جوانی را با شنیدن صدای لطف‌علی خنجی از طریق رادیوی کوچک در اختیار پدر، از بنگاه سخن پراکنی بی‌بی‌سی، کسب می‌کردم. غیر از سلیقه‌ی خوب او در انتخاب مطالب با درون مایه‌ی طنز، صدایی زیبا و دلنشین داشت. او که سالهاست بازنشسته شده و مشغول نویسندگی و ترجمه است، هنوز هم صدای خوبی دارد. قطعا کتابهای او در مورد لهجه‌ی خنجی هم خواندنی خواهد بود.

 

هیات هفت نفره( ۲)

هیئت هفت نفره(۲)
قانون واگذاری زمین طی سنوات گذشته در مقام اجرا دستخوش تغییراتی زیادی شده که هیچوقت بصورت رسمی لغو آن اعلام نگردیده است.
گرچه قانوان اولیه تحت عنوان لایحه قانونی واگذاری زمین و آئین نامه اجرائی آن، توسط شورای انقلاب تصویب شده بود ولی بعدها قوانینی همچون قانون کشت موقت و قانوان مرجع تشخیص اراضی موات که مکمل قانون اول و برای اجرا توسط هیات‌ها در مجلس شورای اسلامی تصویب شده بود، با مخالفت و چالش در شورای نگهبان قانون اساسی  مواجه گردید و از ابتدا شورای مزبور با قانونینی از این دست موافقتی نداشت ولی حسب ضرورت و با تاکید و نظر رهبر انقلاب تصویب و برای اجرا ابلاغ می‌گردید.
 اکیپ‌های گروه تحقیق مانه و سملقان در ساختمان ترویج در محل ورودی روستای اسلام‌آباد، در سه کیلومتری آشخانه مرکز بخش مستقر شده بودند.
 من هم در عصر یک روز گرم تابستان و در روزی از روزهای ماه مبارک رمضان به همراه مسول گروه تحقیق که از دانشجویان انسیتو تکنولوژی بجنورد بود و انقلاب فرهنگی، آنجا را هم مثل دیگر دانشگاه‌ها به تعطیلی کشانده بود،  وارد مرکز کار شدم.
 همکاران با برنامه ریزی و تعیین نوبت به روستاهای منطقه سملقان وارد می‌شدند، بطوری که از حد ترخص خارج نشده، فرم‌های مادر هر روستا را با حضور اکثریت مردم در مسجد پر کنند.
 به بنده هم ماموریت دادند که در دفتر گروه مانده، فرم بزرگ مالکین را پر کنم. توضیح مختصر ایشان با اشاره به فرم‌های درون قفسه و اینکه، عصر تعدادی از مالکین اطراف دعوت شده‌اند، پس از حضور آنان، فرم‌ها را تکمیل کنم، خودشان به روستای بیار و زوی علیا رهسپار شدند.
 گویی من قبلا این کار را انجام داده و آمادگی لازم را دارم، بدون هیچ پرسشی همکاران بدرقه کرده، برای اولین بار پست میز قرار گرفتم.
 میزی که سال‌هاست جزء جدایی ناپذیر من شده و همچنان، پشت آن قرار گرفته و به مقتضای زمان، به امور زمین پرداخته و ارباب رجوع و یا کارشناس و مسولی را راهنمایی کرده و نظر می‌دهم.
 بیش از یک سال پیش از آن روز اول کاری، در اولین دوره‌ی انتخابات مجلس شورای اسلامی، در زمانی که هنوز سال آخر دبیرستان را تمام نکرده بودم، در تبلغ یک کاندیدای مجلس به خیلی از روستاهای مانه و سملقان وارد شده و قدری با وضعیت زندگی مردم و مالکیت‌ها و تصرفات مردم در اول انقلاب آشنا شده بودم. شاید همین مختصر اطلاع اعتماد به نفس کاذبی داده و بی نیاز به آموزش و اطلاع از نحوه‌ی عمل کار سختی را شروع کردم.
 واقعه اولین روز کاری، هنوز هم بعنوان خاطره‌ای توام با پارادایمی است که گاه با نکوهش و گاه با تایید خودم همراه است.....

هیات‌های هفت نفره‌ی واگذاری زمین

هیات هفت نفره
مانه و سملقان(۱)
  آن روز همچو فردایی نبود که بخواهند، کلنگی بزنند یا روبانی قیچی کنند. همه‌ی کارها ساده و روان آغازی و پایانی داشت. 
   مرا دوستی از قول دوستی خبر داد که نهادی تازه تاسیس، فراخوانی برای شما دارد که بیایید برای تمشیت آرمانی از آرمان‌های انقلاب.
   جمعی از ما که هنوز دو دهه از عمر خود را نگذرانده، با طوفانی از جماعت، همراه شده، بهمن ۵۷ را از سر گذرانده، اینک از این مجلس به آن نسشت، در هر کلاس و انجمنی شرکت کرده و در پی یافتن راهی برای نشستن بر راه رفتگان بودیم.
   در هر یک از جمع‌ها ایده و نظری طرح و تبیین می‌شد. جماعت اندک ما عدالت طلبانی بودند که بعدها به در جمع بزرگی بنام چپ‌های مذهبی و نزدیک به تفکرات آیت‌الله منتظری و بهشتی و مشکینی تعریف شدند که با اجرای اصلاحات در مالکیت‌ها و زمیندار کردن، روستائیان بی‌زمین و کم‌زمین، مواق بودند. 
  همین تفکر در سطح کشور، شورای انقلاب را وادار به تصویب، قانونی کرد که از دل آن تشکیلات هیات‌های هفت نفره‌ی واگذاری و احیای اراضی به تاریخ ۲۹ فروردین ۱۳۵۹ بر آمد. 
  به مرور این تشکیلات در استانها و مناطق تاسیس گردید. بطوری که وقتی من در اول مرداد ۵۹ با درخواست، دبیر دبیرستانم که حال دبیر هیات شمال خراسان هم شده بود، آمدم، حدود یک ماه از شروع کار هیات گذشته بود.
  فردا که قرار است وزیر جهادکشاورزی به نمایندگی از دولت سیزدهم وارد مانه و سملقان بشود، با شروع تشکیلات ما و خصوصا، آغاز فعالیت من از این شهرستان که در آن زمان، بخش بود، مصاددف شده است. لیست محل‌های بازدید هیات دولت از روستاهای مانه و سملقان، فلش بکی است به ۴۲ سال پیش که مرا خاطرات بسیاری است از این دوران.
  به شرط بقا و امکان فرصت، خاطره و نکاتی از آن زمان و این زمان، از این خطه دارم که بمرور خواهم نگاشت.

حماسه دوم خرداد

حماسه دوم خرداد

آن روزگاران یاد باد.
دوم خرداد و دوره‌ی اصلاحات، دوران طلایی بود که تکرار نشد. سیاست ، اخلاق ، اقتصاد، فرهنگ و هر آنچه را که یک دولت در آن دخیل است، نمونه‌ای مثال زدنی شد، آنهم در شرایطی که حداکثر بیست درصد قدرت را در اختیار داشت و هر نه روز یک بحران برای دولت ایجاد می‌شد.
گرچه امروز شرایط طوری است یاس و نا امیدی برای تشکیل چنان دولتی دور از ذهن است و عده‌ای را عقیده بر آن است که مردم از خاتمی هم عبور کرده و خواسته‌ای فراتر از بحث‌های آن دوران را طلب دارند ولی برخلاف راستگرایان داخلی و اپوزیسیون خارج نشین که عقیده‌ای به اصلاحات نداشته و چنین وانمود می‌کنند که نظام اصلاح پذیر نیست، بخش زیادی از مردم معتقدند که ما را مردی چنین باید. اگر کسانی خلاف این اعتقاد دارند، اول اینکه پس چاره‌ای جز مبارزه‌ی خسمانه را طلب نخواهند کرد. دوم آنکه اگر آن دو گروه گفته شده، معتقدند که مردم از خاتمی عبور کرده و از اصلاح و اصلاحات نا امیدند، تلاش کنند تا زمینه‌ی ورود خاتمی به کارزار سیاست فراهم و او را کاندیدای ریاست جمهوری کنند، تا بازگشت امید و نشاط به جامعه را ملاحظه و فرصت اصلاح امور و رونق اقتصاد و سیاست و فرهنگ را مشاهده نمایند.

کتاب اثر مرکب

کتابی انگیزشی

پدرم در کهنسالی با دقت در حرفها و حرکات کودکان، می‌گفتند، هر چقدر هم که سن و تجربه انسان بالا برود، بازم میشه از کوچکترها، مطالب زیادی یاد گرفت.
به سفارش پسر کوچکترم( البته نسبت به دیگر پسرانم، وگرنه برا خودش مرد بزرگی است) این کتاب را بدست گرفتم. 
شبیه دیگر کتابهای انگیزشی است ولی نمونه و مثالهای واقعی و شاید هم داستانی را شاهد می‌آورد که غالبا در اثر تمرین، تکرار و تلاش به نتیجه رسیده‌اند.
برخی تمثیل‌ها ایرانی است ولی نمی‌دانم، نویسنده از ادبیات ایران وام گرفته یا اینکه مترجم مثل دوبلر فیلم‌های خارجی، این ضرب‌المثل‌ها را به اختیار از زبان فارسی، خود اقتباس کرده است.
به هر روی با تشکر از پسرم، خواندن این کتاب و دیگر توصیه‌هایش را عملی خواهم کرد.

پیشنهادهای عید دیدنی

 با تشکر از اهالی گریوان، خصوصا جوانان عزیز، به اطلاع می‌رسانیم، تا کنون پیشنهادات ذیل واصل گردیده است؛ در خصوص این اسامی و اسامی مورد نظر خود، پیگیری کنندگان پرونده را یاری فرمایید. فرصت زیادی برای اعلام باقی نمانده است. لطفا تا شنبه ۲۷ فروردین ماه جاری نظر خود را اعلام تا جمع‌بندی نهایی صورت گید.
۱- تازه ایل یاقشه ایل
۲- سال نو دیدار نو
۳- عید مبارکی
۴- رستاخیز طبیعت گریوان
۵- صله‌ی رحم اهالی گریوان
۶- باریشماق
۷- دیدار عیدانه
۸- بایرام گئرماقه
۹- تزه الماق
۱۰- تزلق
۱۱- دیرلماق
۱۲- دیرلماق یغلماقه
۱۳- ایل عوض اولده، سنم عوض اول
۱۴- تره ایلینگ باریشماقه

استاندار بومی خراسان شمالی

پس استقرار دولت جدید، تعیین استاندار از اولین اولویتهای انتخاب مدیران همسوی دولت است. 

این امر پس از روی کار آمدن دولت آقای رئیسی، در استان خراسان شمالی با تاخیر مواجه گردید. بعد مطرح شدن گزینه‌های متعدد، بالاخره در چهارشنبه دهم آذر ماه آقای حسین‌نژاد بعنوان استاندار یازدهم استان انتصاب گردید.

 ایشان اهل شیروان بوده و در مناصب مختلفی مانند شهردار چند شهر و نمایندگی مجلس را در کارنامه‌ی خود دارد. رزومه‌ی کاری وی حکایت از تجربه و توانمندی خوبی در دوران خدمات دولتی است. 

 بومی بودن همراه با تجربه و رزومه‌ی قوی انتظارات را بیشتر کرده و امید است با بکارگیری نیروهای توانمند چه از درون استان و عندالزوم از خارج استان، موتور توسعه‌ی پایدار در این دیار را راه انداخته و درآمد سرانه مردم را با رونق تولید بالا ببرد.

انتخابات

نتخابات ریاست جمهوری و شورای شهر

کمتر از ده روز به برگزاری انتخابات نمانده ولی شور و شوقی در جامعه و حتی در کاندیداها دیده نمی شود. گویی شش نفر از هفت نفر هم قبول کرده اند که فقط یک نفر که مد نظر جناح راست نظام هست رای خواهد آورد و انگار همشان نامزد پوششی هستند. اصلاح طلبان اگر بخواهند انتخابی داشته باشند از میان دو نفر یکی را برخواهند گزید ولی بخاطر عدم استقبال جامعه از حضور در انتخابات، تا امروز انتخابی نداشته و به رد صلاحیتها اعتراض دارند. پارادوکس و چالشی بین ایشان در آمدن و نیامدن و انتخاب یا عدم انتخاب از بین دو نفر ( همتی و مهر علیزاده) منتسب به اصلاح طلبان در تردید هستند. همین وضعیت منجر به انفعال ایشان شده که معلوم نیست عاقبت چه خواهند کرد.

آب، آب ، بازم آب

آب

چالش روز روستا و شهر آب شده و روز به روز بدتر هم می شود. گرچه گریوان نسبت به جاهای دیگر وضعیت بهتری دارد ولی خشکسالی امسال نگران کننده است و لازم است الگوی کشت و نحوه بهره برداری از آب تغییر یابد. برای این امر آموزش بهره برداران لازم و ضروری است. ولی نشانی از توجه مردم و مسولان برای آینده آب دیده نمی شود.

سبزه میدان

سلام عیسی خان سر از روی چرخ خیاطی برداشت و سلام غرای پدر هنگام گشودن لت چوبی حجره علیک گفت. ضمن اشاره به کرسیچه چوبی روبرویش، گفت: پیر مرد خوش آمدی.از گریوان و کدوهایش چه خبر، پدر گفت موسم برداشت است، میزان خورده و خوب زرد و شیرین شده‌اند، خواستید این بار که بیام برایتان دو تا چوبی‌شو بیارم. عیسی خان همینطور که با پارچه‌ی زیر سوزن چرخ ور می‌رفت با لهجه‌ی تاتی همراه با خنده گفت مزاح کردم. چرا به گریوانی‌ها کدو خور می‌گویند، پدر همزمان پارچه‌ی کت شلواری را روی تخته کار اوستا گذاشت و بر روی صندلی چوبی نشست و آنگاه او هم با لبخندی گفت کدو می‌کاریم که بخوریم، برا همین بهمان کدو‌خور میگن. اوستا عیسی به پارچه‌ی روی میزش نظر کرد و گفت: اینو چی میخای بدوزم. پدر مرا نشان داد و گفت : پسرم میاد شهر درس بخوانه، براش کت و شلوار مدرسه‌ای بدوز. اوستا منو نگاه کرد و رو به پدرم گفت: گمان کردم نوه‌ی شماست. پدر لبخندی زد و گفت نه این پسر بزرگم است کوچکتر از این هم بچه دارم. خنده‌ی هر دو بهم رسید و من جلوتر رفتم تا عیسی خان با متر پارچه‌‌ایش قد و بالام رو اندازه بگیره. متر از سر شانه به روی دست چپم رسید و انگشتانه اوستا توجهم را جلب کرد. بدها فهمیده که اینم وسیله‌ی کار خیاطی است وگرنه پندار این بود که انگشت او هم مثل وضعیت آدم رییس خانه‌ی انصاف است که به وقت بریدن بیده‌های یونجه انگشت کوچکش را به دم داس علفبر داده و قطع شده بود. 
اوستا عیسی وقتی می‌خواست بچرخد به راست و دامن کت را اندازه کند، اول متر را روی شانه آورد، همینطور که اول مت به نوک انگشتان دست راست بود و می‌خواست دست چپش را به سمت شانه‌ی چپم ببرد، گفت: کربلایی ماشاءالله چه شانه‌ی پهنی دارد پسرت. صورت پدر را ندیدم ولی لهن پاسخش حاکی از نوعی رضایت و خشنودی را می‌رساند. عیسی خان با کلماتی از ته حلق تعارفی به پدر برای نوشیدن، چای کرد و او با فارسی آمیخته به ترکی از او قدر دانی کرد و گفت : خوب برمی‌گردم گریوان، پسرم را که شناختی اسمش الیاس است. خودش می‌آید دنبال کت و شلوار، زود تمامش کن که مدرسه‌ها شروع شده و ما دیر برای اسم نویسی آمدیم. اوستا به من نگاه کرد و گفت: هفته دیگه بیا برای پرو. از چهره‌ی من فهمید که ندانستم چی گفته. دوباره منو نگاه کرد و گفت : شنبه عصر بیا بپوش ببینم چطوری شده.
 با اوستا خدا حافظی کردیم و از مغازه‌اش بیرون آمده به سمت چپ بازار خیاطها رو به سبزه میدان گام برداشتیم. چند قدمی برداشته بی آنکه کلامی رد و بدل شود به بعد کاروانسرا و علافی‌‌ها به بازار کفاشها که می‌رسیدیم، به بابام گفتم، ...بقیه در کامنت

علی امجدی

 

      نام و نشان‌های  امجدی؛
به روزی گذرم از دشت‌های گرمه و جاجرم، یادی شد از جناب علی امجدی، او که از آخرین سال  دهه‌ی پنجاه به قول خودش شغل مادران کنار گذاشت و کارمندی برگزید. آغاز دهه‌ی شصت من و چندی با خاطرات شیرین او از شهرمان شروع شد. به طوری که کهنه قباله و نامهای دیگری  را نیمی به شوخ و نیمی جدی به او اعطا می‌کردیم. شناخت او به افراد و شغلها و سکونتگاه‌ها ، ما خادمان از مدرسه آمده را که هیچ آنانی را انقلاب فرهنگی از تحصیل و خانه‌اشان هم باز داشته بود، بی‌نیاز از پرس و جوی‌های اضافی می‌کرد. در پشت و روی خیلی از فرم‌های مادر و فرم‌های بزرگ مالکان منطقه فشار قلم او را می‌شود مشاهده کرد. در دادن تراکتور به روستاییان همان وسواس و دقت را به خرج می‌داد که دو دهه در قبای ساکنان شهر بخرج داده بود.
در دشتی خزان‌زده، از تخته سرفراز تا راه‌آهن و درق، بعد از کیلومترها فاصله از هم، تابلوهایی آفتاب سوخته و بی‌رنگ و رو با خطوطی رنگ پریده، نمایان می‌شدند:  مشاع میثم تمار، مشاع ابوذر، سلمان، علی‌ابن‌ابی‌طالب، خمینی ‌آباد، شهید یزدانی و ... . گاها این نامها با شماره‌های یک و دو و ...تکرار شده‌اند.
    دهه‌ی شصت جناب امجدی هم از مامورانی بود، که در راستای ماموریت سازمانی خویش، روستاییان بی‌زمین و کم زمین را متشکل کرده و به شغلی پایدار مشغولشان می‌داشتند. انتخاب نامها از ابتکارات ایشان است.
  این تابلوها و جاده‌های آسفالت خوب امروز کافی بود که مرا به سه و چهار دهه عقب برگرداند، به روزگاری که ماموریت‌هامون از مشهد به جاجرم و حتی بجنورد به جاجرم در راهها سنگلاخی و با خودروهای آن دوران، چند روز و گاهی یک هفته طول بکشد.
  

 

کرونا

کرونا بخشهای مختلفی از زندگی ما را تحت شعاع قرار داده است. درگیر پاردوکسی هستیم، خرج و مخارج بابت عروسی و عزا و دید و بازدیدهای خانوادگی و جلسات اداری کم شده ولی دلتنگی‌ها بیشتر شده است.

عروسی دخترم بتاخیر افتاده، هم بخاطر عدم امکان گرفتن مراسمی هرچند کوچک و هم به سبب افزایش سرسام آور قیمت دلار و تاثیر آن بر روی مایحتاج زندگی و لوازم خانگی و خرید جهاز .

مسیح آقا سربازی را تمام کرده و منتظر کارت پایان خدمت است و ما نگران شغل و آینده‌ی او دیگر بچه‌ها. 

از این نگرانیها که بگذریم، موج سوم کرونا کل جمعیت کشور را بخر انداخته، بطوریکه مدتی است روزانه حدود سیصد نفر از مردم عزیز ایران جان خود را از دست می‌دهند. این وضعیت مرگ و زندگی استرس زندگی به خانواده‌ها وارد می‌کند.

پیامبران بنی اسرائیل

  ...و سلام بر فرستادگان
در دوران تحصیل بچه‌ها خصوصا در دوره‌ی ابتدایی و راهنمایی،  به مناسبت تولد پیامبر و ائمه اطهار دانش آموزان را صدا زده و جوایزی به نامه‌های مشابه نام حضرات معصومین، به ایشان می‌دادند. 
   این سوال تقریبا برای همه‌ی بچه‌های من پیش آمده بود که مگه اسم ما غیر نام پیامبران است؟
 وقتی موضوع را با زبان بی‌زبانی آن دوران بیان داشتند، به طنزی تلخ به ایشان عرض کردم که نور دیدگان من، آنچه در منزل ما گرد آمده‌اید، تماما از پیامبران بنی اسرائیل بوده و تعلق به ارض مقدسی دارید که فعلا مورد مناقشه است. چنانچه روزی فرا برسد که همه‌ی ادیان ابراهیمی با هم به توافق رسیده و خارج از مناقشات سیاسی حکام امروزی، تشکیلات فرا دینی تشکیل دهند، آنگاه شاید از  شما هم یادی شود. ولی تا آن روز غم  مدارید و به همین اندک دلخوش باشید که در دنیای کنونی مشابه نام‌های زیبای شما با پسوند پهلوان تکرار ناشدنی است. 

ذوالقرنین

بقول دوستی، کار خدا که به کار آدمیزاد نمی‌مونه. حضرت موسی را به دنبال حضرت خضر می‌فرسته و یادآور میشن که تا وقتی با من همراهی، هر کار کردم، سوالی  نپرس، دم  حضرت موسی گرم اصلا طاقت نداره و برای هر کاری که جناب حضرت خضر  انجام میده، سوال که چی عرض کنم، مرتب اعتراض می‌کنه و در نهایت، حضرت خضر را مجبور می‌کنه پرده از راز کارهاش برداره و توضیح بده که چرا اون کارای به ظاهر خلاف عادت و رسوم را مرتکب میشه.
در پایان ماجرای این دو برگزیده، در قالب سوال خودشون یادآور میشن که: از تو در باره‌ی ذوالقرنین می‌‌پرسند ( یعنی سوال خواهند کرد). بگو: بزودی خبری از او برای شما خواهم خواند.
... خوشحال که خواهد گفت او بچه‌ی کیه، در کجا متولد شده، کجا زندگی می‌کند، ولی دریغ که خواسته‌های دل ما پاسخی نمیده و شروع می‌کند که ما او را در زمین تمکن دادیم و از هر چیزی وسیله‌ای به او عطا کردیم . و.... می‌فرستد به سرزمینای دور دست و میان مردمی که از یاجوج و ماجوج گلایه و شکایت دارند و ایشان سدی میان آنان می‌سازد و حرفه‌ی ذوب آهن یادشان می‌دهد و وعده می‌دهد که سدی که من ساختم کسی تا زمانی که در صور دمیده نشود، کسی را یارای سوراخ کردن و خراب کردن سد نیست مگر آنکه روز موعود فرا رسد و آنرا در هم کوبد.
ما  نسل اندر  نسل هی از خود می‌پرسیم ای آدم قدرتمند کجایی بود، این خیلی شباهت به فلان فرد تاریخی دارد، هر یک سوالی می‌کنیم و دنبال جواب هستیم ولی نه جناب حضرت خضر جوابمان می‌دهد و رد پای دیگری می‌یابیم. لذا هریک ره افسانه می‌زنیم ولی ته دل رضایت میدیم به نظریه‌ی مفسرانی که گفته‌اند او کسی نبود جز کوروش کبیر. 

دالان و خاطرات دو دلده

مسیر بسته و کوچکی است و انتهایش پیداست. آن دوران ابتدا و انتهایش دور از دسترس دیدگان کودکان نبود. اون روزها که من کوچکتر از این گذرگاه بودم، هم این دالان بزرگ می‌نمود و هم اشخاصی که از آن عبور می‌کردند، رفتاری بزرگ‌منشانه داشتند. حرفهای تاریخی آنان سالها بجد و شوخ در محاورات روزمره‌ی اهالی نقل محافل بود.
 عاشق و معشوقی بودند که قهقه‌ی آنان همچنان طنین انداز گوشهای نوجوانی من است. گامهای محکم دو دلده و  زلفهایی که پیش از زمانه بر چهره پریشان بود، برای جماعتی که هنوز سر شب لامپ لمپا پاک می‌کرد و آب از سل‌دره می‌آورد، ناموزون می‌نمود.
 شاید همین سرعت زیاد، و فقدان جاده و وسایط نقلیه‌ی مناسب ایشان، آن دو عاشق و معشوق کودکیهایم را در جوانی، به سراشیبی سقوط کشاند و من با این مورد و مواردی از این دست، در مطابقت و تحلیل موارد مشابه‌ای هستم که پدرم به تجربه مدعی بود، عشقهای آتشین سرانجام خوشی، حداقل در این دنیا نداشته است‌. 

دالان و خاطرات دو دل داده

مسیر بسته و کوچکی است و انتهایش پیداست. آن دوران ابتدا و انتهایش دور از دسترس دیدگان کودکان نبود. اون روزها که من کوچکتر از این گذرگاه بودم، هم این دالان بزرگ می‌نمود و هم اشخاصی که از آن عبور می‌کردند، رفتاری بزرگ‌منشانه داشتند. حرفهای تاریخی آنان سالها بجد و شوخ در محاورات روزمره‌ی اهالی نقل محافل بود.
 عاشق و معشوقی بودند که قهقه‌ی آنان همچنان طنین انداز گوشهای نوجوانی من است. گامهای محکم دو دلداده و  زلفهایی که پیش از زمانه بر چهره پریشان بود، این رفتار و حرکات برای جماعتی که هنوز سر شب لامپ لمپا پاک می‌کرد و آب از سل‌دره می‌آورد، ناموزون می‌نمود.
 شاید همین سرعت زیاد، و فقدان جاده و وسایط نقلیه‌ی مناسب ایشان، آن دو عاشق و معشوق کودکیهایم را در جوانی، به سراشیبی سقوط کشاند و من با این مورد و مواردی از این دست، در مطابقت و تحلیل موارد مشابه‌ای هستم که پدرم به تجربه مدعی بود، عشقهای آتشین سرانجام خوشی، حداقل در این دنیا نداشته است‌. 

منزل حاج مدخان و حاج میت

بارون  بی  توجه به چکمه و چترم منو خیس به در خونه که رسوند، آروم گرفت. داشتم دومان بالای سالوک رو نگاه می‌کردم، یهو چشمم به خونه‌‌ی همسایه افتاد. یاد کودکیم افتادم که اینجا یه دروازه قدیمی بود و حیاط و خونه‌شون هم از سطح کوچه خیلی پایین بود. چند باری برا بازی  بچه‌های حاج مدخان( فکر کنم در شناسنامه حاج محمدخان باشد) به اینجا رفته بودم، بعدها، خونه را به برادشون حاج میت ( حاج محبت) که همسایه دیوار به دیوارشون بود فروختند و در پایین ده که دیرمانینگ ایسته یا همان که بعد ایستگاه گفته شد رفتند. حاج میت خانه‌ها را خراب کرد و در ضلع جنوبی دوطبقه ساخت که از سمت کتل درهایش باز می‌شد. طبقه بالایی دالانی داشت که ساره کمر و سالوک و رختیان  براحتی دیده می‌شد و آفتاب عصرگاهی زمستانها پیرمردها و گاها توشله بازها را دور خودش جمع می‌کرد. البته زیر باروند ما هم جایی خوبی برا توشله باز و عاشق بازها بود بشرطی که بابا اون دور و بر نباشد. 
همینطور که عرق بچگی و تعریفای حیدر مرادخان از خرشان بود، متوجه شدم بری گوسفند سر از آخور برداشته منو نگاه می‌کنند، تا گوشی درآرم و دوربین به سمت گوسفندان حیاط قدیم حاج میت را نشانه بروم، جز یکی بقیه پشت به من کرده، سر در آخور خویش، گویی نه خانی در خانه‌ها بوده و نه خانی آمده!!!

منزل حاج مدخان و حاج میت

بارون  بی  توجه به چکمه و چترم منو خیس به در خونه که رسوند، آروم گرفت. داشتم دومان بالای سالوک رو نگاه می‌کردم، یهو چشمم به خونه‌‌ی همسایه افتاد. یاد کودکیم افتادم که اینجا یه دروازه قدیمی بود و حیاط و خونه‌شون هم از سطح کوچه خیلی پایین بود. چند باری برا بازی  بچه‌های حاج مدخان( فکر کنم در شناسنامه حاج محمدخان باشد) به اینجا رفته بودم، بعدها، خونه را به برادشون حاج میت ( حاج محبت) که همسایه دیوار به دیوارشون بود فروختند و در پایین ده که دیرمانینگ ایسته یا همان که بعد ایستگاه گفته شد رفتند. حاج میت خانه‌ها را خراب کرد و در ضلع جنوبی دوطبقه ساخت که از سمت کتل درهایش باز می‌شد. طبقه بالایی دالانی داشت که ساره کمر و سالوک و رختیان  براحتی دیده می‌شد و آفتاب عصرگاهی زمستانها پیرمردها و گاها توشله بازها را دور خودش جمع می‌کرد. البته زیر باروند ما هم جایی خوبی برا توشله باز و عاشق بازها بود بشرطی که بابا اون دور و بر نباشد. 
همینطور که عرق بچگی و تعریفای حیدر مرادخان از خرشان بود، متوجه شدم بری گوسفند سر از آخور برداشته منو نگاه می‌کنند، تا گوشی درآرم و دوربین به سمت گوسفندان حیاط قدیم حاج میت را نشانه بروم، جز یکی بقیه پشت به من کرده، سر در آخور خویش، گویی نه خانی در خانه‌ها بوده و نه خانی آمده!!!

بهار

بهارمان بهاری شد

   اسفند و بهار خوبی داشتیم. سیل و ناملایمات آن در تعدادی از استانها، جان تعدادی را گرفت و دل خیلیها را بدرد آورد. ولی برای این نعمت بیواسطه الهی شکر باید و بخاطر خسارات، خود را سرزنش کرده در اعمالمان، در برخورد با طبیعت تجدید نظری باید و استغفاری شاید.

   اینکه این بارندگیها گذر از سالهای طولانی خشکسالی است و یا آثار و نتیجه ای از تغییر اقلیم، اختلاف و تردید وجود دارد. این اتفاق را به حساب هر کدام از این پدیده ها بگذاریم، فعلا مهم نیست، مهمتر اینکه، بهار تا اینجای کار سال خوبی را نوید می دهد. چندی است که باغ بیدار شده و دور از چشم سرمای سالهای پیشین، گلها را به پای برگها ریخته، مشغول بچه داری است.

زمستان را زمستانی باید

زمستانم بهار است

  پدر از زمستانها و پرف که می گفت فکر می کردیم داستانی است از سرزمین دیگر. او از تغییرات یک قرن می گفت و ما برایمان خاطره ای نمانده که از برف و سرما و باران و گل گوچه های خاکی گریوان بگوییم، همه تغییرات را فرزندانمان نه در عمر ما و دیگران که در عمر خود دیدند که در فاصله ای اندک، آنقدر برف و باران کم شده که خود می دانند در یک دهه چه بر این کره خاکی و بر این سرزمین در کمربند خشکی گذشته و چه ها نخواهد گذشت.

 آیا شود که این تغییر روزی تغییر مثبت شده و ما در حیات خود برف و بارانهای  دوران پدران که نه برف زمان کودکی خویش را ببینیم، از دست او که برآید اگر به اعمال ما نکند.

خبرهایی از گریوان، بجنورد ، خراسان شمالی

چرا خبر تاز

خبرتاز

 در گریوان و بجنورد خبرتاز به کسی گفته می شود که خبر های مگو را به این و آن می رساند

من این عنوان را در شرایطی برای وبلاگ انتخاب کردم که هنوز فضای مجازی به این شکل رونق نیافته و از فیس بوک و اینستا و تلگرام و ... خبری نبود.

 پس از مدتی کار با این فضا با هجوم فضاهای دیگر من هم اسیر آنها شده و از صفحه غافل شدم. حال با احیای این وبلاگ قصد دارم خبرهایی را در این انجا و در تلگرام با همین نام به کمک دوستان منتشر کنیم.

آیت‌الله مهماننواز و سرچشمه گریوان ۲ - مالیه


ادامه آیت‌الله مهماننواز و سرچشمه گریوان

۲- مالیه 

 ...پدرم کوتاه و به اندازه یک سفر سیاحتی به خلیج چابهار در کرانه‌های دریای عمان بود. پدرم می‌گفت: حیف شد که دوره تبعید ...ادامه دارد حیف شد که دوره تبعید کوتاه بود و فرصت زیادی بیشتر از تنی به آب زدن برآیم پیش نیامد. ولی خدارو شکر که توفیق اجباری شد تا این خطه از میهن را ببینم. درگیری گریوانی ها و تبعید برخی از مالکان و نه لزوما، افرادی که در صحنه درگیری، در رسانه‌ها و دستگاههای اداری پیچید. شورای کشاورزی حسب وظیفه، وارد این موضوع شده و بررسیهایی صورت گرفت در چند جلسه، مسولین حاضر از جمله من، نظراتی را مطرح کردیم. طبق معمول جلسات قبل، مرحوم آیت‌الله مهماننواز، سوابق موضوع را از من جویا شدند. فامیل پهلوان پوششی بود که نه آیت‌الله و نه بقیه مسولین بدانند که من گریوانی هستم. دانستن این مسئله می‌توانست، توضیحات مرا در بیان ماوقع و سابقه استفاده مزارع منطقه بجنورد، از آب گریوان، جانبدارانه تلقی و از اظهار نظر و تصمیم گیری در این زمینه محروم شوم. در آن شرایط فامیل خود را فرصتی دانسته ، یاد خاطرات پدرم از صدور شناسنامه در دوره پهلوی اول افتاده، به روح حاج حسن خان پهلوان درود فرستادم. صدور شناسنامه را همزمان با سرباز گیری ( اجباری ) کرده، هنگ در روستای ارک بجنورد مستقر و برای روستاها پیغام فرستاده‌اند که برای گرفتن سجل به ارک مراجعه نمایند، حاج حسن خان که در جوانی به تجارت روی آورده، و مال‌التجاره تجار بزرگ را جا بجا می‌کرده و دوره‌ای همپای ملک‌التجار و حاجی اخوان، تجارت می‌کرده و جزء افراد اولین کاروانی بوده که رفت و برگشتشان به حج نه ماه طول کشید؛ بزرگ و معتمد گریوان شده، مامورین حکومتی، به منزلش رفت و آمد دارند. مالیه گیران حکومتی در گریوان مستقر شده‌اند ولی مردم توان پرداخت مالیات را ندارند. حاج حسن خان به نزد سر دسته ماموران رفته تقاضا می‌کند که یکسال مهلت بدهند تا کشاورزان، خسارات وارده به محصولات کشاورزی بر اثر خشکسالی را جبران نموده، قادر به پرداخت مالیه شوند. مامور مالیات نپذیرفته و اظهار می‌داردکه مامور است و معذور. حاج حسنخان به پسر وسطی که مسوولیت دام را هم بعهده دارد، می‌گوید: بهترین بره‌ی نرینه‌ی خود را انتخاب تا سحرگاه فردا عازم بجنورد شویم. روشنای روز آشکار نشده، میرزاجان، همراه پدر، زو ، فیروزه، ارک و تخته ارکان را طی کرده از دروازه قبله وارد بجنورد می‌شوند. فانوس سر تیرها خاموش شده، بارهای هیزم روی خر و قاطرها، منتظر پرداخت پته است تا برای فروش از دروازه عبور ک.

آیت‌الله مهماننواز و سرچشمه گریوان

آیت‌الله مهماننواز و آب سرچشمه

    در اوایل دهه شصت، دو جلسه یا کمیسیون در سطح کشور و شهرستانها فعال بود. شورای هماهنگی نهادهای انقلاب اسلامی و شورای کشاورزی. تا سال ۶۴ که در بجنورد بوده و مسئولیت داشتم، آیت‌الله مهماننواز هم در این جلسات حضور فعال داشتند. جلسات نهادهای انقلاب مسایل عمومی و معضلات اجتماعی تقریبا مشابه دیگر نقاط کشور را بررسی و تحلیل می‌کرد و اقدامات چندانی در آن صورت نمی‌گرفت ولی جلسات کشاورزی دستورالعمل اجرایی داشت و برای مشکلات کشاورزان، راه حلهایی ارائه می‌نمود. افراد نظرات خود را ارائه و با رای شورا، مصوبات برای اجرا به مراجع ذیربط ابلاغ می‌شد. حاج آقای مهماننواز کمتر اظهار نظر می‌کرد و بیشتر به نظرات کارشناسان توجه می‌نمود. در مورد اختلافات روستائیان خصوصا در مورد آب و زمین نظر مرا جویا می‌شدند.
به غیر از آبهای اضافی سول دره گریوان منتهی به " زو " ، چند دوره قبل از انقلاب بعلت کاهش این آبها، صاحبان اراضی کشاورزی منطقه بجنورد، از جمله کهنه کن، مزارع و ...، به گریوان آمده و تقاضای آب سرچشمه گریوان را نموده و با موافقت کدخدا و بزرگان روستا آب را یک یا دوشبانه روز، آب را سرازیر بجنورد نموده بودند. در ابتدای دهه‌ی شصت بر اثر کاهش آب از یک طرف و تبلیغ کشاورزی، کشت و کار در هر دو سوی رونق یافته بود. کشاورزان مزارع بجنورد با مراجعه به مراجع قانونی حکمی برای سرازیر کردن آب سرچشمه به سمت بجنورد گرفته بودند، من وقتی با اسب از ایمام یری و چاقان سید به سرچشمه رسیدم، با تعدادی زیادی مامور و مردمی که در جلوی ایشان بودند، مواجه شدم، فرمانده نیروها با بلندگو گفت: جلو نیا، ولی من بی اعتنا پیش رفتم، گفت تو پسر کی هستی، گفتم من فرزند ملتم. با مهربانی آمد پیشم و گفت: ما به حکم مقام قضایی اینجا آمدیم و باید آب را ببریم. من و دیگران با جوابهایی گفتیم این آب گریوان است و مردم خودشان نیازمند این آبند. در این مرحله، خیل مردم مانع بردن آب شدند. در نوبه‌ی دوم ژاندارمری با نیروی بیشتری در سرچشمه و پرچوخانه و مسیرهای آب مستقر و از ورود مردم سرچشمه جلوگیری کرده بود. به هجوم چند نفر به سمت سرچشمه، تیراندازی شده و پای یک نفر بر اثر این اتفاق قطع گردید. طرح دعوی منجر شد تا برای چند نفر از مالکین، از جمله پدر من، پرونده تشکیل و آنان را محکوم به تبعید به تربت جام و چابهار نمودند. این تبعید برای برخی مثل پدرم کوتاه و به اندازه یک سفر سیاحتی به خلیج چابهار در کرانه‌های دریای عمان بود. پدرم می‌گفت: حیف شد که دوره تبعید ...ادامه دارد

کلیدر

گل محمد

"من" نیست گشته است؛ در هست و نیست، "من" نوسانی غریب دارد. روستا به جهان و مردمان نمودی، دیگر نه خود، کهبازتاب هزاران. من هست تا که می شود در هوای نیست؛ در نیست می شدن اما هم هست می شود. بودی به بودگاری داری تو و قرار، تو در گذر. من در کشاکش بی پایان، یک سر به سوی نیست روانست؛ اما تو در خیال "چه بودن" یکجا به نیست درمانده مانده ای. تو کیستی به تن تنها؟ تو که می توانی بود در یگانگی و یکتایی خود؟ 

برگی از صد صفحه

خاطره نویسی تحلیلی

مطالب با چند ضمیمه از یکصد صفحه گذشته و من در شکم که آیا این نوشتار آنی است که خواسته شده و از آن مهمتر، تردید دارم که فردی و مسئولی آن را مطالعه کند. امیدوارم در صورتی که متولیان امور اگر بخواهند؛ بصورت رندوم هم این دسته نوشته‌ها را بخوانند؛ قرعه به نام من افتاده و برگ‌هایی از آن‌را مطالعه و اعلام نظر نمایند. در صورت چنین اقدام و اعلام هر نظری، حاضر خواهم شد، دوباره به مطلب خود رجوع داشته و نظر خواسته شده را تامین نمایم. این کار هیچ اثری که نداشته باشد به یادآوری خاطراتم کمک کرده و از پیری زودرس مغزم جلوگیری خواهد کرد. باشد که چنین افتد و من بتوانم به مرور بخش‌هایی از آن را با تغییراتی اندک در وبلاگ خود بیاورم.

خاطرات سی سال

  رتبه‌های خبره و عالی

   تشکیلات اداری هم برای خود عالمی دارند. سه سال است که بازنشست شده‌ام. یک ساله که دنبال این هستند تا رتبه‌های خبره و عالی را که از سال 78 و 88 مانده اعمال کنند. اطلاعات و فرم‌های زیادی تکمیل و تحویل داده ام. حالا اعلام شده که باید 100 صفحه رزمه و فعالیت‌های خود در سال‌های قبل را بدهید. 

   چند روزیه نشستم خاطرات 59 و دهه‌های بعد را از صندوقچه‌ی ذهن خارج کرده، مینویسم تا شاید صد صفحه را بود کنم . ممکنه 40 هزار تومان به حقوق دهه‌ی آخر هشتاد خدمتم اضافه بشه.

مهر

پاییز پادشاه رنگ‌هاست، 

یادآور تازه شدن دوستی‌هاست،

در این دوران سرد بی مهری،

باز در افق پاییز " مهر " پیداست،

مهرتان افزون، پاییزتان مبارک.

مثل‌های گریوان

نچه مثل منشور :

قوشنم توخ منم توخ

قوشندن آش گلده منه خوش گلده

قارنم‌چن دئمیم ، قدرم‌چن دیم.

گئریی ایشک یخلان زور بئرسن

درد دوسته دینگ ناخوش اولر دوشمنه دینگ خوشال اولر
هر یوخارینگ بیر آشاقه‌سه بارده
ایته دامه چخده
یولده چخان مال نجاسته عادت اده‌ده

دعاهاي روزانه ماه رمضان

دعاى روز اوّل :

اَللّـهُمَّ اجْعَلْ صِيامى فيهِ صِيامَ الصّآئِمينَ، وَقِيامى فيهِ قيامَ

خدايا قرار ده روزه ام را در اين ماه روزه روزه داران واقعى و شب زنده داريم را نيز همانند

الْقآئِمينَ، وَنَبِّهْنى فيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلينَ، وَهَبْ لى جُرْمى فيهِ يا اِلـهَ

شب زنده داران و بيدارم كن در آن از خواب بيخبران و جنايتم را بر من ببخش اى معبود

الْعالَمينَ، وَاعْفُ عَنّى يا عافِياً عَنِ الْمُجْرِمينَ

جهانيان و درگذر از من اى درگذرنده از جنايتكاران

روز دوم:

اَللّـهُمَّ قَرِّبْنى فيهِ اِلى مَرْضاتِكَ، وَجَنِّبْنى فيهِ مِنْ سَخَطِكَ وَنَقِماتِكَ، وَوَفِّقْنى فيهِ لِقِرآئِةِ

خدايا نزديكم كن در اين ماه بسوى موجبات خشنوديت و دورم ساز در آن از خشم و عذابت و موفقم دار در اين روز بخواندن آيات

اياتِكَ، بِرَحْمَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ

قرآنيت به رحمت خود اى مهربانترين مهربانان

 روز سوم:

اَللّـهُمَّ ارْزُقْنى فيهِ الذِّهْنَ وَالتَّنْبيهَ، وَباعِدْنى فيهِ مِنَ السَّفاهَةِ وَالتَّمْويهِ، وَاجْعَلْ لى نَصيباً

خدايا روزيم كن در اين ماه تيزهوشى و بيدارى و دورم گردان در آن از بى خردى و اشتباه كارى و مقرّر فرما برايم بهره اى

مِنْ كُلِّ خَيْر تُنْزِلُ فيهِ، بِجُودِكَ يا اَجْوَدَ الاَْجْوَدينَ

از هر خيرى كه در آن نازل گردانى بجود و كرمت اى باجودترين جودمندان

 روز چهارم:

اَللّـهُمَّ قَوِّنى فيهِ عَلى اِقامَةِ اَمْرِكَ، وَاَذِقْنى فيهِ حَلاوَةَ ذِكْرِكَ، وَاَوْزِعْنى فيهِ

خدايا نيرو ده مرا در اين ماه براى برپا داشتن فرمان و دستورت و بچشان به من شيرينى ذكرت و به من ياد ده در اين ماه

لاَِدآءِ شُكْرِكَ بِكَرَمِكَ، وَاحْفَظْنى فيهِ بِحِفْظِكَ وَسَتْرِكَ، يا اَبْصَرَ

طرز بجا آوردن سپاسگزارى خود را به بزرگواريت و نگاهم دار در آن به نگهدارى و محافظت خود اى بيناترين

النّاظِرينَ

بينايان

 وز پنجم:

اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فيهِ مِنَ الْمُسْتَغْفِرينَ، وَاجْعَلْنى فيهِ

خدايا قرارم ده در اين ماه از آمرزش خواهان و قرارم ده در آن

مِنْ عِبادِكَ الصّالِحينَ اْلقانِتينَ، وَاجْعَلنى فيهِ مِنْ اَوْلِيآئِكَ الْمُقَرَّبينَ،

از بندگان شايسته فرمانبردارت و بگردانم در اين روز از اولياى مقرب درگاهت

بِرَأْفَتِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ

به مهرت اى مهربانترين مهربانان

روز ششم:

اَللّـهُمَّ لا تَخْذُلْنى فيهِ لِتَعَرُّضِ

خدايا در اين ماه به خاطر دست زدن به نافرمانيت

مَعْصِيَتِكَ، وَلاتَضْرِبْنى بِسِياطِ نَقِمَتِكَ، وَزَحْزِحْنى فيهِ مِنْ مُوجِباتِ

خوارم مساز و تازيانه هاى عذابت را بر من مزن و از موجبات خشمت

سَخَطِكَ، بِمَنِّكَ وَاَياديكَ، يا مُنْتَهى رَغْبَةِ الرّاغِبينَ

بدان نعمت بخشى و الطافى كه نسبت به بندگان دارى دورم بدار اى آخرين حد اشتياق مشتاقان

روز هفتم:

اَللّـهُمَّ اَعِنّى فيهِ عَلى صِيامِهِ وَقِيامِهِ، وَجَنِّبْنى فيهِ مِنْ هَفَواتِهِ وَ اثامِهِ، وَارْزُقْنى فيهِ

خدايا ياريم كن در اين ماه بر روزه و شب زنده داريش و دورم بدار در آن از لغزشها و گناهانش و روزيم كن در آن

 ذِكْرَكَ بِدَوامِهِ، بِتَوْفيقِكَ يا هادِىَ الْمُضِلّينَ

ذكر خود را بطور دوام و يكسره به توفيق خود اى راهنماى گمراهان

روز هشتم:

اَللّـهُمَّ ارْزُقْنى فيهِ رَحْمَةَ الاَْيْتامِ، وَاِطْعامَ الطَّعامِ، وَاِفْشآءَ السَّلامِ، وَصُحْبَةَ الْكِرامِ، بِطَوْلِكَ

خدايا روزيم گردان در اين ماه مهرورزى نسبت به يتيمان و خوراندن طعام و به آشكار كردن سلام و هم نشينى با كريمان به فضل و كرمت

يا مَلْجَاَ الاْمِلينَ

اى پناه آرزومندان

روز نهم:

اَللّـهُمَّ اجْعَلْ لى فيهِ نَصيباً مِنْ رَحْمَتِكَ

خدايا قرار ده برايم در اين روز بهره اى از رحمت

الْواسِعَةِ، وَاهْدِنى فيهِ لِبَراهينِكَ السّاطِعَةِ، وَخُذْ بِناصِيَتى اِلى مَرْضاتِكَ

وسيعت و راهنماييم كن در اين ماه بسوى دليلهاى درخشانت و مرا بسوى موجبات خشنودى

 الْجامِعَةِ، بِمَحَبَّتِكَ يا اَمَلَ الْمُشْتاقينَ

همه جانبه ات سوق ده به حق محبتت اى آرزوى مشتاقان

روز دهم:

اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فيهِ مِنَ

خدايا قرارم ده در اين ماه از

الْمُتَوَكِّلينَ عَلَيْكَ، وَاجْعَلْنى فيهِ مِنَ الْفآئِزينَ لَدَيْكَ، وَاجْعَلْنى فيهِ مِنَ

توكل كنندگان بر خودت و بگردانم در آن از سعادتمندان درگاهت و قرارم ده در آن از

 الْمُقَرَّبينَ اِلَيْكَ، بِاِحْسانِكَ يا غايَةَ الطّالِبينَ

مقربان پيشگاهت به حق احسانت اى هدف نهايى جويندگان

روز يازدهم:

اَللّـهُمَّ حَبِّبْ اِلَىَّ فيهِ الاِْحْسانَ، وَكَرِّهْ اِلَىَّ فيهِ الْفُسُوقَ وَالْعِصْيانَ، وَحَرِّمْ عَلَىَّ فيهِ

خدايا دوست گردان نزد من در اين ماه احسان و نيكى را و ناخوش دار در پيش من در اين روز فسق و نافرمانى و گناه را و حرام گردان در اين روز بر من

السَّخَطَ وَالنّيرانَ، بِعَوْنِكَ يا غِياثَ الْمُسْتَغيثينَ

خشم كيفربار و آتش (سوزان) را به كمك خودت اى فريادرس فريادخواهان

روز دوازدهم:

اَللّـهُمَّ زَيِّنّى فيهِ بِالسَّتْرِ وَالْعَفافِ، وَاسْتُرْنى فيهِ بِلِباسِ الْقُنُوعِ وَالْكَفافِ، وَاحْمِلْنى

خدايا در اين ماه مرا به زيور پوشش از گناه و پاكدامنى بياراى و جامه قناعت و اكتفاى به مقدار حاجت را به برم كن و وادارم كن

فيهِ عَلَى الْعَدْلِ وَالاِْنْصافِ، وَ امِنّى فيهِ مِنْ كُلِّ ما اَخافُ، بِعِصْمَتِكَ يا

در اين روز به عدالت و انصاف و ايمنيم بخش در آن از هر چه كه از آن مى ترسم به نگهدارى خودت اى

عِصْمَةَ الْخآئِفينَ

نگهدارنده ترسندگان

روز سيزدهم:

أَللّهُمَّ طَهِّرْنِى فيهِ مِنَ الدَّنَسِ وَالاَْقْذارِ،

خدايا پاكم كن در اين ماه از چركى و كثافات

وَصَبِّرْنى فيهِ عَلى كائناتِ الاْقْدارِ، وَوَفِّقْنى فيهِ لِلتُّقى وَ صُحْبَةِ الاَْبْرارِ،

و شكيبايم كن بر مقدراتى كه خواهد شد و موفقم دار در اين ماه به پرهيزكارى و هم نشينى با نيكان

بِعَوْنِكَ يا قُرَّةَ عَيْنِ الْمَساكين.

به كمك خودت اى روشنايى ديده مسكينان

روزچهاردهم:

اَللّهُمَّ لا تُؤاخِذْنى فيهِ بِالْعَثَراتِ، وَأَقْلِنِى فيهِ مِنَ الْخَطايا وَالْهَفَواتِ، وَلا تَجْعَلْنى فيهِ غَرَضاً

خدايا مگير مرا در اين ماه به لغزشها و بازم دار در آن از خطاها و لغزشها و قرارم مده در اين روز هدف

لِلْبَلايا وَالاْفاتِ، بِعِزَّتِكَ يا عِزَّ الْمُسْلِمينَ

بلاها و آفات به عزتت اى عزت بخش مسلمانان

روز پانزدهم:

اَللّـهُمَّ ارْزُقْنى فيهِ طاعَةَ الْخاشِعينَ، وَاشْرَحْ فيهِ صَدْرى بِاِنابَةِ الْمُخْبِتينَ، بِاَمانِكَ يا اَمانَ

خدايا فرمانبردارى فروتنان را در اين ماه روزى من گردان و بگشا سينه ام را براى بازگشتن بسويت همانند بازگشتن خاشعان به امان بخشيت اى امان بخش

الْخآئِفينَ

ترسناكان

روز شانزدهم:

اَللّـهُمَّ وَفِّقْنى فيهِ لِمُوافَقَةِ الاَْبْرارِ، وَجَنِّبْنى فيهِ

خدايا موفقم دار در اين ماه به همراهى كردن با نيكان و دورم دار در آن از

مُرافَقَةَ الاَْشْرارِ، وَآوِنى فيهِ بِرَحْمَتِكَ اِلى دارِالْقَـرارِ، بِاِلـهِيَّتِكَ يا اِلـهَ

رفاقت با اشرار و جايم ده در آن بوسيله رحمت خود به خانه قرار و آرامش به معبوديّت خود اى معبود

الْعالَمينَ

جهانيان

روز هفدهم:

اَللّـهُمَّ اهْدِنى فيهِ لِصالِحِ الاَْعْمالِ، وَاقْضِ لى فيهِ

خدايا راهنماييم كن در آن به كارهاى شايسته و برآور در آن

الْحَوآئِجَ وَالاْمالَ، يا مَنْ لا يَحْتاجُ اِلَى التَّفْسيرِ وَالسُّؤالِ، يا عالِماً بِما

حاجات و آرزوهاى مرا اى كسى كه نيازى به شرح حال و درخواست ندارى اى دانا و آگاه

فى صُدُورِ الْعالَمينَ، [صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينِ].(1)

بدانچه در دل مردم جهانيان است درود فرست بر محمّد و آل پاكش

روز هيجدهم:

اَللّـهُمَّ نَبِّهْنى فيهِ لِبَرَكاتِ اَسْحارِهِ، وَنَوِّرْفيهِ قَلْبى بِضِيآءِ اَنْوارِهِ، وَخُذْ

خدايا آگاهم ساز در اين ماه از بركات سحرهاى آن و نورانى كن در آن دلم را به پرتو انوار آن و بگمار

بِكُلِّ اَعْضآئى اِلَى اتِّباعِ اثارِهِ، بِنُورِكَ يا مُنَوِّرَ قُلـُوبِ الْعارِفينَ

تمام اعضا و جوارحم را به پيروى كردن آثارش به نور خود اى روشنى دهنده دلهاى عارفان

روز نوزدهم:

اَللّـهُمَّ وَفِّرْ فيهِ حَظّى مِنْ بَرَكاتِهِ، وَسَهِّلْ سَبيلى اِلى خَيْراتِهِ، وَلا

خدايا سرشار كن در اين ماه بهره ام را از بركات آن و هموار ساز راهم را به سوى خيرات آن

تَحْرِمْنى قَبُولَ حَسَناتِهِ، يا هادِياً اِلَى الْحَقِّ الْمُبينِ

و محرومم مساز از پذيرفتن حسناتش اى راهنماى بسوى حقيقت آشكار

روز بيستم:

اَللّـهُمَّ افْتَحْ لى فيهِ اَبْوابَ الْجِنانِ، وَاَغْلِقْ عَنّى فيهِ اَبْوابَ النّيرانِ، وَوَفِّقْنى فيهِ

خدايا بگشا در اين ماه برويم درهاى بهشت را و ببند برويم در آن درهاى دوزخ را و موفقم دار

لِتِلاوَةِ الْقُرْآنِ، يا مُنْزِلَ السَّكينَةِ فى قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ

به تلاوت قرآن اى فرو فرستنده آرامش در دلهاى مؤمنان

روزبيست و يكم:

اَللّـهُمَّ اجْعَلْ لى فيهِ اِلى مَرْضاتِكَ دَليلاً، وَلا تَجْعَلْ لِلشَّيْطانِ فيهِ عَلَىَّ

خدايا برايم در اين ماه دليلى به موجبات خشنودى خود مقرّر فرما و راهى براى تسلط شيطان بر من باقى مگذار

سَبيلاً، وَاجْعَلِ الْجَنَّةَ لى مَنْزِلاً وَمَقيلاً، يا قاضِىَ حَوآئِـجِ الطّالِبينَ

و بهشت را منزل و آسايشگاهم قرار ده اى برآرنده حاجات جويندگان

روز بيست و دوم:

اَللّـهُمَّ افْتَحْ لى فيهِ اَبْوابَ فَضْلِكَ، وَاَنْزِلْ عَلَىَّ فيهِ

خدايا باز كن برويم در اين ماه درهاى فضلت را و بركاتت را در آن بر من نازل

بَرَكاتِكَ، وَوَفِّقْنى فيهِ لِمُوجِباتِ مَرْضاتِكَ، وَاَسْكِنّى فيهِ بُحْبُوحاتِ

فرما و موفقم دار در آن به موجبات خشنوديت و مسكنم ده در آن وسطهاى

جَنّاتِكَ، يا مُجيبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّينَ

بهشتت اى اجابت كننده دعاى درماندگان

روز بيست و سوم:

اَللّـهُمَّ اغْسِلْنى فيهِ مِنَ الذُّنُوبِ، وَطَهِّرْنى فيهِ مِنَ الْعُيُوبِ، وَامْتَحِنْ قَلْبى فيهِ بِتَقْوَى

خدايا شستشويم ده در اين ماه از گناهان و پاكم كن در آن از عيبها و آزمايش كن در آن دلم را به پرهيزكارى

الْقُلُوبِ، يا مُقيلَ عَثَراتِ الْمُذْنِبينَ

دلها اى ناديده گيرنده لغزشهاى گنهكاران

روز بيست و چهارم:

اَللّهُمَّ اِنّى اَسْئَلُكَ فيهِ

خدايا از تو خواهم در اين ماه

ما يُرْضيكَ، وَاَعُوذُ بِكَ مِمّا يُؤْذيكَ، وَاَسْئَلُكَ التَّوْفيقَ فيهِ لاَِنْ اُطيعَكَ

آنچه تو را خشنود سازد و پناه برم به تو از آنچه تو را بيازارد و از تو خواهم در آن توفيق براى اين كه پيرويت كنم

وَلا اَعْصِيَكَ، يا جَوادَ السّآئِلينَ

و نافرمانيت نكنم اى بخشنده به خواستاران

روز بيست و پنجم:

اَللّـهُمَّ اجْعَلْنى فيهِ مُحِبَّاً

خدايا قرارم ده در اين ماه دوستدار

لاَِوْلِيآئِكَ، وَمُعادِياً لاَِعْدآئِكَ، مُسْتَنّاً بِسُنَّةِ خاتَمِ اَنْبِيآئِكَ، يا عاصِمَ

دوستانت و دشمن دارنده دشمنانت و پيرو راه و روش خاتم پيمبرانت اى نگهدارنده

 قُلُوبِ النَّبِيّينَ

دلهاى پيمبران

 روز بيست و ششم:

اَللّـهُمَّ اجْعَلْ سَعْيى فيهِ مَشْكُوراً، وَذَنْبى

خدايا قرار ده كوششم را در اين ماه مورد سپاس و تقدير و گناهم را

فيهِ مَغْفُوراً، وَعَمَلى فيهِ مَقْبُولاً، وَعَيْبى فيهِ مَسْتُوراً، يا اَسْمَعَ السّامِعينَ

در آن آمرزيده و عملم را در آن پذيرفته و عيبم را در آن پوشيد اى شنواترين شنوايان

روز بيست و هفتم:

اَللّـهُمَّ ارْزُقْنى فيهِ فَضْلَ لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَصَيِّرْ اُمُورى فيهِ مِنَ

خدايا فضيلت شب قدر را در اين ماه روزيم گردان و بگردان كارهايم را در آن از

الْعُسْرِ اِلَى الْيُسْرِ، وَاقْبَلْ مَعاذيرى، وَحُطَّ عَنِّى الذَّنْبَ(2) وَالْوِزْرَ، يا رَؤُفاً

سختى به آسانى و عذرهايم را بپذير و وزر و گناهم را بريز اى مهربان

بِعِبادِهِ الصّالِحينَ

به بندگان شايسته ات

روز بيست و هشتم:

اَللّـهُمَّ وَفِّرْ حَظّى فيهِ مِنَ النَّوافِلِ،

خدايا سرشار كن بهره ام را در اين ماه از انجام مستحبات و نوافل

وَاَكْرِمْنى فيهِ بِاِحْضارِ الْمَسآئِلِ، وَقَرِّبْ فيهِ وَسيلَتى اِلَيْكَ مِنْ بَيْنِ

و گراميم دار به ياد داشتن مسائل و نزديك گردان در آن وسيله ام را بسويت از ميان ساير

 الْوَسآئِلِ، يا مَنْ لا يَشْغَلُهُ اِلْحـاحُ الْمُلِحّينَ

وسايل اى كه سرگرمش نكند سماجت سماجت كنندگان

روز بيست و نهم:

اَللّـهُمَّ غَشِّنى فيهِ بِالرَّحْمَةِ، وَارْزُقْنى فيهِ التَّوْفيقَ وَالْعِصْمَةَ، وَطَهِّرْ قَلْبى مِنْ غَياهِبِ

خدايا فراگير مرا در اين ماه به مهر خود و روزيم كن در آن به توفيق و خودنگهدارى و پاك كن دلم را از تيرگيهاى

التُّهَمَةِ، يا رَحيماً بِعِبادِهِ الْمُؤْمِنينَ

تهمت اى مهربان نسبت به بندگان مؤمن خود

روز سى ام:

اَللّـهُمَّ اجْعَلْ صِيامى فيهِ

خدايا چنان كن روزه ام را در اين ماه

 بِالشُّكْرِ وَالْقَبُولِ، عَلى ما تَرْضاهُ وَيَرْضاهُ الرَّسُولُ، مُحْكَمَةً فُرُوعُهُ

كه مورد قدردانى و پذيرش بوده و بر طبق خشنودى تو و خشنودى رسولت باشد و محكم باشد فروع آن

بِالاُْصُولِ،بِحَقِّ سَيِّدِنا مُحَمَّد وَ آلِهِ الطّاهِرينَ، وَالْحَمْدُ للهِِ رَبِّ الْعالَميـنَ.

بوسيله اصول به حق آقاى ما محمّد و آل پاكش و ستايش خاص پروردگار جهانيان است.

 

ول‌گردی ذهن

3- راه خر

    از این راه که بروی  نفس‌نفس زدن‌ها زودتر شروع می شوند. در این‌که از پله‌ها برویم یا سمت چپ، ایستادگی کوچکی بود، این پله‌ها و عمارت‌های کنار آن چند سالی است که در حال ساخت است. ولی به هر روی، چپ غالب شد و از میان چند ردیف درخت دست پروده عبور کردی. از شیب نسبتا تند که بالا می‌رفتیم، پرسید که چرا چپ و راست می‌روی و خط مستقیم را رها کرده‌ای ، گفتم این‌را از قاطری که سوار می‌شدم، به یاد دارم. وقتی زیر بارش به سر بالایی هی می کردم، چند قدمی به سمت راست و آنگاه به چپ می چرخید. اگه هر جا هم راه مستقیم توصیه شده، این‌جا، تجربه را امر بر این است که به کمر و زانوها فشار زیادی وارد نکرده راه به طریق چارپایان بپیمایی. زود به یاد آورد که: در راه " جرف " همچو وضعیتی را می‌دیدم ولی چرا این سوال پیش نیامد. درست  وقتی میثم خر امانتی را با خود به سالوک آورده بود، جلوی پای من کج و معوج راه می‌رفت فکر می‌کردم از فرط سختی و فشار وسایل ما اینگونه را می‌رود. در جایی که به اختیار خود بود و افسار در دست دیگران نبود، خصوصا در مسیر " کنزو" به " هنگران" حیونی راه را زیکزاک می‌رفت. باز به یاد آورد که: اوه اونجا با ما نبودی که بین سنگ‌ها به اندازه‌ی عبور الاغ بیچاره راه نیود و با میثم پهلوان و بقیه‌ی بچه‌ها خر را بلند کرده از میان تخته سنگ‌های بزرگ عبورش دادیم. راست می‌گفت به یاد آوردم که من و سه نفر دیگر بخاطر پیدا کردن راه بهتر، از گروه جدا شدیم. سختی راه و ریزش کوه در قسمت‌هایی، بی اختیار زاویه‌ی حرکت ما و بقیه را گشادتر کرده، هریک به راهی رفتیم. اگر نبود صبوری دو طرف بعد ساعت‌ها راه‌پیمایی در کوه، هنگام رسیدن به هم در " هنگران بالا"  با فاصله‌ی رمانی زیاد، باید درگیری سختی در شرایط سخت و ویژه‌ی آن روز صورت می‌گرفت .

    این کلمه‌ی آخر چطوری به ذهنم رسید؟ "سختی شرایط کار و ویژه" این ذهن عجیب سرکش و ول‌گرد است. در یک گفتار چند دقیقه‌ای از بلندهای آب و برق( این‌هم از اون مواردی است که باید در جای دیگر به یادش کنم) و مشرف بر شهر پر شهرک مشهد، به میان ارس‌های "کنزو" کشاند و حالا می‌خواهد با ذکر سختی شرایط کار و حق ویژه ، ما را به میان جماعت کارمندی ببرد که در روزهای آخر حکم‌فرمایی آقای احمدی‌نژاد احکام کارگزینی شاغلین ادارات با رقمی آشنا شد که در سی و اندی سال انقلاب، چنین انقلابی را تجربه نکرده بود. واحدهای اداری از حداقل ضریب ٪500 تا 1000 درصد را ثبت کردند . با این تعییر حقوق‌ها، با افزایشی چشم‌گیر مواجه شد. اما این خوشی را طولی نکشیده خبر آوردند که چنین افزایشی را بودجه‌ی کشور طاقت تحمل ندارد.

  راه کج و راست به قله‌ی اولی رسید. هر سربالایی را سرازیری هم هست. سرازیری ملایم، راه را به سمتی برد که تپه‌ای را از سمت راست دور زده راهی بر آن ساخته بودند. حسب عادت به چپ چرخیدم. ندا آمد که جان پدر چرا راه کج کرده بی‌راهه می‌روی. بی‌اختیار گفتم ترجیح می‌دهم از راه خر ساز بروم نه از راهی که شهرداری ساخته. پسر گفت حیف این‌همه زحمت نیست که برای مردم کشیده شده و با سختی تمام، کوه را شکافته، راه به روی آن برده‌اند؟ این‌ها برای آسایش مردم و راحتی عبور بوده و شما کمتر از راه خرش می‌کند؟ گفتمش ای جان پسر! راه لازم است برای راه‌روان. اما اینجا این راه بی‌راهه است. تراشیدن کوه به هر بهانه‌ای که باشد چه تراشیدن بابا موسی برای فرود در فرودگاه بجنورد و یا پر کردن نو دره با خراشیدن روی زیبای ماهورهای منتهی به قله‌ی "زو"

http://gerivan.blogfa.com/

چرا شیخ نیامد(2)

غوطه بین نسل‌ها

       آن دیدار و استفاده از فیوضات مجلس وعظ خصوصا سوالات پی‌در پی مستمعین، توفیق اجباری بود که به مناسبتی در آنجا حاضر شده بودم. ولی این بار نه از برای توفیقی دیگر که به جهت اصرار جوانی از نسل حاضر و قدری هم از باب کنجکاوی و آماده سازی خویش برای ثبت اظهاراتی که طرفین مذاکره،خواهند داشت؛ اسب سفید را زین کرده، از برای کمتر آلوده کردن هوا و توجه بیشتر به تک جیب بازنشستگی، دقایقی را در صف هوای پاک برای انباشتن بادی به نام سی ان جی که هیچگاه مارا بیشتر از چهار تومن قدیمی و بیست و اندی فرسخ پیاده نکرده، ایستادیم.

  به مقصد رسیده ساعت از قرار گذشته بود؛ اما از جماعت و هیاهوی آن روزی خبری نبود. خبر دادند که شیخ خلف وعده کرده و در سر قرار حاضر نشده است. موی سپیدان را اظهار این بود که لابد دعوتی در دور دست‌ها  و یا کاری پیش آمده که شیخ به منبر وعظ نرسیده است. و جوانترها را حوصله کم بود و تندی می‌کردند که حتما برای فرار از بمباران سوال و فقدن پاسخ نزد او ، ترجیح داده‌اند، در مجلس حاضر نشوند. از کسی دیگر صدا بر آمد که شاید شیخ برونی شده و رفته تا پاسخ‌های خود در انبان ریخته ، از دری دیگر درآید تا از پس این جماعت پرسشگر برآید.

   برخی که مجلس را خلوت یافته راه کج کرده به راه و بی راهی می‌رفتند. برخی سجاده پهن کرده روی به خدای خویش آوردند. و جماعتی در میان ستون‌ها به گفتگو مشغول می‌شدند، مراهم آهی از نهان برآمد که، گفتم: دیدی پسر جان ما را از چربی سوزی انداختی؛ این چربی‌ها که می بینی یک روزه جمع نشده اند؛ این‌ها از فرط سوالات سینه به این ناحیه لغزیده‌اند. چقدر بدوم تا این‌ها را آب کنم. همین لحظه به خاطر آوردم که استاد واحد ورزشی داد می‌زد بدو و من به مزاح گفتم، شبانه روز می دو از برای نان. روی برگرداندم به مخاطب خویش  که من از این مجالس بسیار دیده بودم و برای سوالات یک دهه‌ام در چند دهه تلاش پاسخی نیافتم . حال شما می خواهید در این قلیل فرصت بدست آمده سوالات نسل من تا خود را مطرح کنی و در یک شب جوابی بیابی؟ بیا هنوز دیر نشده ، دل به سیاهی شب سپرده، قدری بالاتر برویم باشد که با به نفس نفس افتادنمان، هر چه سوال است از سر بپرد و اگر سوالی باقی بود با ستاره‌ها زمزمه کنیم. شاید در تنهایی خود در دل شب تار  پاسخی در خور بیابیم ، حتی شده برای یکی . باز این نسل پرسشگر، بی‌توجهی کرده ، حرف‌ها را نشنیده گرفت و سر در میان جماعت بین ستون ها برده یک گوش را آویزه‌ی حرف‌های طرف راست ستون و گوش دیگر در گرو چپ‌ها داشت. مرا که طاقت کمتر آمد، در زیر پای جماعت استاده در وسط نشسته، دست ها را در پشت تکیه‌گاه خود قراردادم. می‌دیدم و نمی دیدم، می‌شنیدم و نمی شنیدم، دقایقی در چهار راه چکنم و لختی هم در خیابان دانشگاه بودم.چه سوالاتی، چه حرارتی در پرس و پاسخ، چه صبری؟... با اشاره‌ی دست راست، این نسل، به چپ چرخیده به خود آمدم که اینجا رمضان المبارک سال نود و دو شمسی است نه دهه‌ی شصت....

لغو مسابقه

عذر خواهی

   اعتراض از نواحی مختلف از چپ و راست رسید که : این چه پیشنهادی است؟ اعتراضات دو سوی ماجرا مهمتر از بقیه است. از آنجایی که سوی و سمت محلی از لحاظ مختلف حائز اهمیت است، اول به نظرات اعتراضی گریوانیهای محترم بپردازم. جمعی  با حمله مستقیم و غیر مستقیم به موضوع پیشنهاد مسابقه بین نامزدهای صاحب صلاحیت و کسانی که فاقدی توانایی ارائه صلاحیت خود مبنی بر داشتن قدرت جسمی و روحی و... برای حداقل چند ساعت کار در روز بودند.- ناگفته پیداست که این در مقام مقایسه با انتخاب قبلی‌شان و شرایطی است که صاحب صلاحیت قبلی با استفاده از توانایی‌های هسته‌ای در شبانه روز ۲۶ ساعت کار می‌کرده  است-  فرموده‌اند: مسولین محترم در استانداردهای خود تخفیف داده و به حداقل های ممکن رضایت داده اند و گرنه همین ۸ نفر هم نمی‌توانستند در مسابقه شرکت داده شوند. از اصل مطلب که بیان اعتراضات به پیشنهاد پست قبلی بود برگردیم. از گریوان اعتراضات رسمی و غیر رسمی رسید که مگر این دیار بی‌صاحب است که بدون هماهنگی ، همچون پیشنهاد غیر معقول و ناپسندی را صادر کرده‌اید؟ کاشف بعمل آمد که شکرخاله، عمه باران،  برفه خانم، عمو متق، دایی شیرپاک، جمگی با پسوند کربلایی هماهنگ با برخی ساکنین یوخارکی قلعه و سویی آسته گفته‌اند  که این معقول نبست در موقعیتی که گیلاس‌ها و زردآلوها و بقیه سردرختی‌ها و گردوها و... را سرما برده میهمان از مرکز دعوت می‌کنید. از سوی دیگر شورا و دهیار مطرح کرده‌اند که چرا یک کلام به ما نگفته، افرادی را که الان از سران بوده و انشاءالله در آینده نزدیک یکیشون شخص دوم مملکت می‌شود بدون آمادگی اولیه برای کشتن گاو و گوسفند و  بستن تاق نصرت و...دعوت شده‌اند.

 با همه این بگو  و مگوهای میزبان‌های احتمالی، میهمان‌های ما خوانده،  حضرات مدعوین چه آنهای مانده برای مسابقه و چه آنهای رانده شده، در سخنرانی‌های نیمه پخش شده خود، به این پشنهاد تاخته  و فرموده‌اند ما قراره تورم و غیره را بدون مقدمات و برنامه‌های دیکته شده در عرض کمتر از شش ماه حل کنیم، لذا فرصتی برای این نوع سفرهای روستایی نداریم. پسقام دیگری هم داده‌اند؛ که از این فضای باز سوء استفاده نکرده و جو سازی نکنید. در ثانی گریوان برای شما مهم است، برای ما جاهای مهمتر از این خیلی زیاد است که هزینه و فایده‌ی انها بیش از آن چیزی است که در تصور کوچک سرچشمه و سالوک شما بگنجد.

فصل کوهنوردی


نامی برای گروه کوه نوردی
فصل کوه رسید و یادمان آمد که قرار بود برای گروه نام خوبی انتخاب کنیم. ترنو اسم خوبیه ولی بعنوان مخفف کلمات به کار رفته در عنوان گروه. پیشنهاد بفرمایید که کلمات و یا جمله ای که بیانگر " ترنو " باشد, چه می تواند باشد.
ترنو = ......؟
استفاده از کلماتی مانند: گریوان.سالوک. جرف .ترنو . کنزو . .... موقعیت گروه را از دیگر گروه ها تمییز خواهد داد.

وضعیت اینترنت

یادش بخیر

   یادش بخیر یه روزایی اینترنت و نوشتن دل‌مشغولی خوبی بود. وقتی خسته از کارای جدی و اداری می‌شدیم. دست به کیبرد زده مطلب و گاه مطالب می‌نوشتیم. آن روزا اینترنت را سرعتی بود و برو و بیایی داشت. شاید هنوز ترافیک پایین بود یا خبری از اینترانت نبود. به این سرعت عادت ندارم و این بهانه‌ی خوبی است تا اعلام کنم که یکی از دلایل کم کاری همین است بیزار میشی از رفت و آمد در این فضا . در شرایطی که اینترانت پر سرعت تقدیمی نمی‌تونه بدون هیچ صافی حتی ایمیل‌ها را باز کنه چطور یه کاربر بشینه پای کامپیوتر و مطلبی بنویسه یا عکسی رو در وبلاگ یا خدای نکرده در محیط‌های اجتماعی به اشتراک بذاره. شاید باریک کنندگان شیلنگ اینترنت همین را می‌خواهند. هرچه ترافیک این مسیر کمتر باشد دردسر بعضیا هم کمتر می‌شود.

چه باید کردن امروز ؟

1- کاسه چه‌کنم چکار کنم
  تخریم‌ها تاثیر داره یا نه؟ به گردن اونائی که میگن ولی یه وقتی دنبال پولی و وامی بودیم که کاری کنیم. حال که با لطف خیلیا تونستیم به اون مبلغ برسیم. میگن فعلا وضع بازار چنین و چنان است و با این پولا کاری نمیشه کرد. پس چه باید کرد؟ میگن ما می‌گیم کاری نمی‌شه کرد شما میگین چکار کنیم و فیلسوفانه می‌فرمایید: چه باید کرد؟ تمام تاریخ بشریت همین یک سوال ساده است که هنوز بی‌پاسخ مانده. اینجاست که کاسه‌ی چه‌کنم چه‌کار کنم دست گرفته، از آین‌جا به اونجا و از .... چند روز پیش آرزوئی کردم ولی در محقق شدن اون تردید بسیار است. وضعیت قطعنامه... وای اگه بشه چی میشه. با این وام میشه خونه ساخت و اسباب کشی کرد. شما میگین میشه؟ این‌طور دعاها مستجاب میشه؟

خوابای خوش

2- این آمریکائی‌ها و بطور کل غربی‌ها بدجونورائی هستند. خیلی دور وایستادن  و هر از گاهی حرفی می‌زنن و غلط اضافی می‌کنن، اون وقت وای‌می‌ایستن به ما مسلمونا نگا می‌کنن که ما چکار می‌کنیم. ما هم دست‌جمعی و یا یکی یکی فش‌های عالم و آدمو بهشون حواله می‌کنیم که هیچ؛ چون به اونا دسترسی نداریم، به قول مهران مدیری، از بیکاری می‌زنیم شیشه‌ی خونه‌های خودمونو می‌شکونیم که کاری کرده باشیم. خوب که دلمون خنک شد، برمی‌گردیم، با پول و زحمت خودمون از آونا شیشه می‌خریم و پنجره‌ی خونه‌هامونو دو جداره می‌کنیم که این‌بار صدائی و آلودگی صوتی به سمت‌مون نیاد تا راحت به خواب خوش برویم.


مهرگان

یکم.بوی مدرسه

    ماه مهر که فرا می‌رسد، کوچک و بزرگ حال و هوایی دیگر دارند. بچه‌ها به نوعی و بزرگ‌ترها به طرقی دیگر. بعضی‌ها یاد خاطرات کودکی‌شان اشک در چشم، فرزندانشان را راهی مدرسه می‌کنند. آنچه خود در کسب آن بودند برای بچه‌هایشان آرزو می‌کنند. هزینه‌ها و مخارج مانع از آن نیست که از این سرمایه‌گذاری صرف نظر نمایند. باشد که سرمایه‌هایشان علی‌رغم رشد تورم، کاهش نیافته و در آینده بتوانند، از سرمایه گذاری در این عرصه احساس رضایت نمایند.

دوم. کفش آهنی

    بچه که بودم از یکی پرسیدند که الیاس چکاره خواهد شد؟ در آن عالم و حال و هوا گفته بود که او کارمند شده و حقوق خور دولت خواهد شد. کاش می‌پرسیدند؛ چند سال ؟ آخه انگار سی سال دوم را شروع کرده‌ام. کارم چیزی شبیه کارهای سه دهه کار اداری شده است. در دوسال اول از سی سال دوم، نواقصی در سیستم اداری می‌بینم که مشغولیات اداری و یا الینه شده در کار خویش مانع درک مسائل به این عمق بودم. وقتی امروز کفشم پاره شد به این‌ گفته که در محاورات مردم رد وبدل می‌شد بیشتر نزدیک شدم: "برای پیگیری کارهای اداری باید یک جفت کفش آهنی پوشید" 

سوم. حذف کاغذ

  از دلایل آوردن کامپیوتر به ادارات، سرعت عمل و حذف کاغذ در سیستم اداری بود. موضوع سرعت عمل در صورتی که زیرساخت‌ها اجازه بدهند و اتوماسیون اداری به انحاء مختلف قطع نشود، دلیل خوبی است. استفاده از  کاغذ در برخی ادارات قریب سی یا چهل درصد کاهش یافته ولی در بعضی فرقی نکرده است. بطور واضح می توانم در مقطع کنونی از دو دستگاه بزرگ دارائی و سازمان آب نام ببرم. دارائی با وجود خیل مودیان زیاد از صنوف متفاوت از امکات خوبی برای پاسخگویی به ارب رجوع نیست. با وجود پذیرش اینترنتی اظهارنامه‌های مالیاتی، هنوز در داخل سیستم از روشهای قدیمی برای پاسخ‌گویی استفاده کرده و سوابق گذشته به سختی قابل دسترسی است.
  در آب منطقه‌ای و امور آب شهرستان‌ها، ورود و خروج نامه‌ها در اندیکاتورهای دستی ثبت و ضبط می‌گردد. این روش مشکلاتی برای کارمند و کارشناس، همچنین برای مراجعین بوجود آورده است.  ظاهرا در چند سال اخیر برنامه‌های تحول اداری حتی به شیوه‌ی کند گذشته هم در بعضی دستگاه‌ها پیگیری نمی‌شود. قطعا تاخیر در استفاده از روش‌های نوین مشکلاتی برای آینده بوجود خواهد آورد که آیندگان برای راحتی کار در اداره‌ی محل کارشان فقط صورت مسئله را پاک خواهند کرد.

آب

آب هست، کمه، قدر بدانیم

آب سرچشمه گریوان هم مانند آبهای دیگر کم شده، با ملاحظه مصرف کنیم.

فصل کوهنوردی


نامی برای گروه کوه نوردی
فصل کوه رسید و یادمان آمد که قرار بود برای گروه نام خوبی انتخاب کنیم. ترنو اسم خوبیه ولی بعنوان مخفف کلمات به کار رفته در عنوان گروه. پیشنهاد بفرمایید که کلمات و یا جمله ای که بیانگر " ترنو " باشد, چه می تواند باشد.
ترنو = ......؟
استفاده از کلماتی مانند: گریوان.سالوک. جرف .ترنو . کنزو . .... موقعیت گروه را از دیگر گروه ها تمییز خواهد داد.

فصل کوهنوردی


نامی برای گروه کوه نوردی
فصل کوه رسید و یادمان آمد که قرار بود برای گروه نام خوبی انتخاب کنیم. ترنو اسم خوبیه ولی بعنوان مخفف کلمات به کار رفته در عنوان گروه. پیشنهاد بفرمایید که کلمات و یا جمله ای که بیانگر " ترنو " باشد, چه می تواند باشد.
ترنو = ......؟
استفاده از کلماتی مانند: گریوان.سالوک. جرف .ترنو . کنزو . .... موقعیت گروه را از دیگر گروه ها تمییز خواهد داد.

زلزله آذربایجان

گیل قزم ، گیل ، سن گیل، من یقلیرم، ...

صغیر کبیر اولر، ایزه قره‌لق ایزرالئیل قالر

راه‌های گریوان

دیلمه‌گلان باشمه گلده

بماند برای آیندگان

  قرص ماه چهارده، آنقدر بالا بود که سایه‌ی روشنی از خود نداشتم، اما از شعله‌ی چراغ‌های پلکان آب و برق فروزان‌تر بود. دیلمه‌گلان باشمه گلده، از این باب آمد که وقتی دهه‌ی هفتاد از آخر بلوار هفتم تیر به ارتفاعات آب و برق می‌رسیدیم، نمایی از پله نمایان می شد که حکایت از دست‌یازی به طبیعت را داشت. با خود گفتم اگر این پله‌ها را به قله‌ی اول برسانند، قطعا سال‌ها بعد، راه ماشین رو هم به قله‌های بعدی خواهند برد. باز اواخر دهه‌ی هشتاد در جلسه‌ای که بحث‌های تله‌کابین و طرح‌های بام مشهد مطرح شد در مخالفت با افزایش زمین یک طرح گفتم که همین اندازه زمین هم طبیعت را با خطر مواجه می‌سازد، بهتر است از طرف قرارداد بخواهیم که به طبیعت آسیبی نرساند و کمترین تغییر را ایجاد کند. مشاوری از مسولین گردشگری هم جمله‌ی خوبی بیان کرد و آن این‌که بهتر است ما طرح‌های زیادی اجرا نکنیم و سهم زیادی برای آیندگان بگذاریم شاید آن‌ها بهتر از ما استفاده کنند.

  و باز چند روز پیش بحث جاده‌‌ای پیش آمد که پس از عبور از روستای حصار شاه‌وردی‌خان در شمال قله‌ی سالوک، به سمت نیستانه آمده و از آن‌جا به خشکه‌زو وارد شده و از فیروزه به بش‌قارداش و سپس به بجنورد خواهد رسید. وصف "زو"ی خودمان یا همان سوله زو را داشتم و طرح‌هایی که در قبل انقلاب برای ساحل سازی و عبور راه اصلی روستاهای اطراف گریوان از این مسیر را بیان کردم. دوست خوبی بیان داشت که بهتر است "زو" دست نخورده برای آیندگان بماند. واقعا اگر آب و برق دهه‌ی هفتاد دست نخورده باقی می‌ماند بهتر نبود؟ جایگاه مسائل زیست محیطی در توسعه کجاست؟

رمضان گلدی

شعر زیر سروده مرحوم استاد شهریار است و «رمضان گلدی» نام دارد. ترجمه فارسی شعر را هم زیر آن بخوانید:

گینه گلدی رمضان هامی مسلمان اولاجاق
دین اسلام اوجالوب خلق نماز خوان اولاجاق

گله جق غیرتده فاسق ، اولاجاق اهل تمیز
ایتدیقی معصیته جمـــــــله پشیمــان اولاجاق

بیر محرمده چخوب شاهقلی بو مسجد دن
بیر ده بو آیده گلــــوب داخـل ایوان اولاجا ق

روزه سین میل ایلینلر چیخاجاقلار سفـره
ایله بیر هاموسی زوار خـــراسان اولاجا ق

او آداملار که ایدوب میلته چوخ جور وستم
هاموسی بیر گئجه ده قاری قرآن اولاجاق

هچ گناه اولماسا بسدور بیزه بو صوم وصلاه
قبر ایچینده بیزه او حائیل سوزان اولاجاق

ترجمه فارسی:

ماه رمضان آمد و همه مسلمان خواهند شد
دین اسلام بلند مرتبه شده و همه نماز خوان خواهند شد
فاسق غیرتمند و اهل تمیز خواهد شد
برای تمام معصیتهایی که کرده پشیمان خواهد شد
شاهقلی یکبار در ماه محرم به این مسجد آمده است
بار دیگر هم در این ماه وارد ایوان خواهد شد
روزه خواران به مسافرت خواهند رفت
گویا همه شان برای زیارت به خراسان خواهند رفت
آنانکه به مردم ظلم و ستم بسیار کرده اند
همه شان ناگهان یک شبه قاری قران خواهند شد
تصور میکنند با این همه گناه خواندن نماز و روزه گرفتن
درون قبر حائلی برای آتش سوزان جهنم خواهد شد.

ترک‌های مشهدمقدس

روستای بلغور

  مسیرش معروف است به جاده‌ی سد کارده. جاده‌ی کلات را بعد از واحدهای صنعتی وکارخانه‌‌ی جامعه باید به چپ دور زده ،  روستای پاژ محل تولد جناب حکیم ابوالقاسم فردوسی در میان دو جاده‌ی کلات و سدرا عبور تا روی به سمت شمال راست گردد. جاده به محض این که معین‌آبادپایین را که به معین‌آبادبالا برساند؛ شاخ چپ‌ش را با شیبی ملایم حوالت به توس می‌دهد و سمت دیگرش را به راست‌های نشسته بر لب جوی می‌رساند. مرغ‌داری و دامداری و واحدهای صنعتی چپ و راست را که بی‌توجه عبور کنی به دو مدرسه‌ی راهنمائی شبانه روزی خواهی رسید که عبوری‌ها "دبیرستان‌ها "یش می‌گویند. یکی سمت چپ جاده و دیگری در راست که فیروزآباد را به حاشیه رانده تا خود مشرف بر راه صدای عابران را به شاگردان رانده از شهر در سر کلاس برساند.

   روستای کارده از پس سد می‌رسد. حاشیه‌ی طرح‌های ملی بر متن غلبه دارند. تاسیسات اداری و رفاهی سد همان‌طور که قبل از خود سد ساخته می‌شوند، زودتر بر بلندای زمین‌های پلاک فیروز‌آباد خودنمایی می‌کنند.دریاچه‌ی سد در سمت چپ بر روی رودخانه‌‌ی طویل کارده بسته شده است. کارده کمی بالاتر از سد، سخاوتمندانه آب‌های دریافت کرده از دو دره‌ی سیج و کوشک‌آباد را به دریاچه می‌ریزد.راه سیج و آل و پنمنه از حاشیه‌ی کارده خود را راست کرده مسیر شمال شرقی را نشان می‌دهد ولی ما راه غربی را پی گرفته به چپ می‌رانیم تا به مقصد برسیم. نهایت بلقور است اما کوشک‌آباد و آنگاه بهره را باید در سمت راست رها سازیم تا به گوش برسیم. گویند جناب کاوه‌ی آهنگر از این روستا بوده است. مارشک روستای بزرگی است که در میانه‌ی راه با خانه‌های نزدیک به بافت شهری با باغات در خور توجه سرسبزی خوبی به طرفین راه داده است. روستای جُنگ با فاصله‌ی 3-4 کیلومتر از راست می‌گذرد. راه خود را از آسفالت کنده ولی همچنان نظر به بالا می‌رود. در جایی که باید برای بلغور سرفرود آورد، اهالی روستای خرکت روی به چپ تافته، همچنان سر به بالا دارند، تا بازوی چپ مشهد را به دست راست کلات نزدیک کنند.

  بلغور آخرین روستای این مسیر است که 85 کیلومتر از مشهدمقدس فاصله گرفته است. این در حالی است که کلات از روی کوه ها و دره‌های با صفایش می‌تواند فقط با چند جیق (12کیلومتر) این روستای زیبا را در آغوش گرفته از تنهایی برهاند. این فاصله فاصله‌های مکانی است ولی شاید بی‌ربط به زبان اهالی هم نباشد. مردم منطقه‌ی کلات نادری ترک زبان هستند. در این مسیر هم روستاهای بهره، مارشک، جُنگ، کریم‌آباد، خرکت و بغور ترک زبان هستند.

مطلب آقا احسان حصاری‌مقدم

سئلی‌سلطان

  ایستدم سئلی‌دن یازم. بیرهفته گئشده باشارمدم. آقا احسان که گئچان جمه بئزینن داغه گئلوده، سفردن یازوده که خیله یاخش تعرف ائودلن. حیفم گلده که بو یازدقه ازگه بیرلره گئرسادمیم. پس آقای حصاری‌مقدم‌‌‌‌‌دن اجازه ایستیم که منم بو صفنه بیرده قویئم.

فقط دیئم که بیرپره سئزم بارئده‌ که نظرات وبلاگ بجنوردن ده قویدم.


 

 

در کشاکش درخشش ستارگان و وداع تاریکی با زمین و در زیر نور کمرنگ چراغ های روشنایی کم جان خیابان ها، برای پیوستن به دوستانی سحرخیز در روستا، به سمت گریوان راندیم. با گذشتن از دهکده های اِمام وِردی، دَرتوم، قاپاق و علی گُل (1) به آن جا رسیدیم که هنوز مردمانش دل از خوابی بهاری برنداشته بودند. از کوچه های کهن سال و باغ های سرسبز و پرمیوه، گذرکردیم و پای در دل دامنه ی کوه سالوک گذاشتیم و لحظاتی بعد، دوست داران طبیعت را همراهی کردیم که پای در رکاب بودند. برای کوهستان سالوک، پیران محلی از گذشته های بسیار دور، متناسب با شرایط جغرافیایی اش، عنوان های متنوعی انتخاب کرده اند که هر یک از آن ها، هزاران خاطره تلخ و شیرین را در سینه جای داده است.

منطقه ی  سیاه خانه، قَرَه بِرن gharah bern، آق داغ agh dagh و سارِه کَمَر (2) sareh kamar در ضلع شمال شرقی و تَل وِستان talvestan، محل چَرای مشترک احشام گریوان با روستاهای اسفراین و درامتداد آن، دو دره ی آشّاقَه جَرف (ژَرف)  ashshaghah jarf و یوخارِه جَرف (۳)  yokhareh jarf که دشت وسیعی را شامل می شود.

آفتاب سینه کش کوه را بالا می رفت که برای خوردن صبحانه در سایه سار درختچه هایی سبز و در کنار چشمه ای با آبی گوارا به تماشای طبیعت و شگفتی های آن نشستیم. ظهر گذشته بود که به تَرنولی (۴) tarnoli رسیدیم و پس از استراحتی کوتاه، خود را به نوک قله رساندیم. اما باد سالوک همچنان می وزید که چند ساعتی را به گردش در دره های اطراف این کوه سرفراز پرداختیم. اندک زمانی بعد، شب با چادر قیرگونش سایه افکن شده بود که ماه، مجلس آرای زخمه ای شد در زیر نور ستارگان درخشان و چشمک زن. و جوانی که با نوای جان سوزش، دل عاشقان را به سال ها پیش می برد و خاطره بارانشان می کرد. ماه در آسمان می درخشید و دود آتش، هم چون ستونی بلند سر به سوی او می برد. دشت سرشار بود از سکوت و جاودانگی طبیعت زیبا. زمزمه ی همراه با نوای سه تار، فریاد از دل برآمده ی آنانی بود که دم گرفته بودند و استاد بنان و شجریان و قوامی را میهمان شبی تاریک در گرد آتشی از رُستنی های پاک طبیعت کرده بودند. دود و آتش در هم آمیخته شده بودند و نسیم خنک از جانب قله ی سالوک در حال وزیدن بود که صدای جوشش و غلغل کُندِک (۵) kondek درسکوتی دلنشین، مشتاقان نوشیدن چای دود گرفته را به خود می طلبید.
شب از نیمه گذشته بود و آتش گداخته رو به خاموشی و صبحی زیبا در انتظارمان. خوابیدن شبی در سیاه چادر عشایری که همه ی پیرامونش طبیعت بود و صدای گوسفندان و پارس سگ گله که با قدرت، همه جا را نگاه بانی می کرد. دیدار زنی سخت کوش با صورتی سوخته از تابش آفتاب داغ کوه که بنا به سنتی دیرین، نیمی از چهره اش را با روسری اش پوشانده بود. او کمتر سخن می گفت و بیشتر به تنهایی کار می کرد و دیگر زنانی پرتلاش که بدون حضور مردانشان، شب های تنهایی را در کوهستان به صبح می رساندند.

برخاستن زود هنگام صبح، همراه بود با چهچهه ی پرندگان و بلبلان کوهی و آواز برّه هایی که برای نوشیدن آب از چشمه ی خنک تَرنولی از هم پیشی می گرفتند و طلوع آفتاب، خبر از روزی بهاری تر از دیروز را می داد. زن میزبان، در تاریک روشن هوا، خواب را از چشمانش رهانیده و برای چهارده میهمان خود، سفره ای از دسترنج خود با کره و ماست و پنیر و شیر و نان پخته شده درتنور را آراسته بود که حاصل تلاش بی وقفه اش در کوه و سیاه چادر بود. محل چادر، در دامنه ای بالاتر از چشمه بود. با اجاقی ساخته شده از قطعه سنگ های کوهستان که دود را به همه جا می پراکند. پس از طی مسافتی از سمت شمال شرقی قله ی سالوک، پا به دره ی قویِن یولِه (6) ghoyen yole گذاشتیم که آغازین گام دیدار با دره، حضور آبشارانی کوچک و پی در پی و خروشان بود که بسیار دلربایند و آبی خنک که از دل برف های به جا مانده از زمستان و یخچال های طبیعی دشت سرازیر می شود. آن گاه که پای در خنکی آن می گذاری، زمستانی از سال های کودکی را یاد آور می شود که برف و سرمای آن به خاطره ها پیوسته است. پوشش  گیاهی نسبتا مناسب، باعث شد تا طعم رستنی های معطری همچون آنِّخ  annekh و قِلِّه چای ghelleh chay و آق باش (7) agh bash را بچشیم و  بساط چای کندک، دوباره پا بگیرد. سرچشمه ی قویِن یولِه، با دیواره ای سبزتر از همیشه و انواع  روئیدنی های سبز و گل های متنوع که با سماجت تمام، سر از دل سنگ بیرون آورده و برای سیراب شدن از خنکی آب چشمه، زلف افشان کرده بودند. دل کندن از نسیم برخاسته از آبشار سرچشمه ی قویِن یِوله آسان نبود. اما هنوز راهی طولانی در پیش رو داشتیم که به سوی پِی نَلِه دره (8) peynaleh darrah  راه کوتاه کردیم و در مسیر، به یاد کودکی هایمان، از یخچال های طبیعی خفته در شکاف های عمیق دره، برف خوردیم. گذشتن از این دره، به واسطه ی زیبایی خیره کننده اش چندان آسان نبود. دشت، پوشیده از مخمل سبزی بود که نقاش طبیعت، به زیبایی تمام آن را آراسته بود و سکوت، لالایی دل انگیز و آرامش دهنده ای برای برداشتن گام هایی بود که باید به اجبار از آن دل می کندیم و به راه مانده، پای می فشردیم .

هنگامه ی عصر بود که به جان پناه سالوک رسیدیم. ازنوک قله، چشم انداز زیبای روستاهای اطراف، همچون گریوان و رختیان، حصار و نیستانه، (9) زیر پایمان بود. دیدن دره های پوشیده از گُل سنگ، انواع بوته های زیبا و گل های وحشی، دل کندن ازین مناظر را سخت تر می نمود. ساعتی بعد، از مسیر روستای رختیان، به سمت پایین سرازیر شدیم که گاه در کنار چشمه های کوچک با آب های خنک و گوارایشان دمی می ایستادیم و لبان تشنه، سیراب می شدند. عبور از دامنه ی سالوک و از مسیر روستای رختیان به گریوان، همراه با گذشتن از انبوه کشتزارانی بود که  سنبله های گندم سبز گون، ما را در خود پناه می دادند. ستیغ آفتاب درنوک قله ی سالوک به سمت تاریکی می رفت که به گریوان رسیدیم.

--------------------------------------------------------------

پی نوشت: با تشکر و قدردانی از خانواده ی آقای الیاس پهلوان و صفر علی گریوانی، به پاس زحمتی که در این دو روز، برای گروه به جان خریدند.

1/ اسامی روستاهای منشعب از جاده ی اصلی تا گریوان.

2/ سیاه خانه، قَرَه بِرن ( بینی سیاه )، سارِه کَمَر ( کوه زرد )، عنوان هایی از سوی بومیان منطقه.

3/ آشّاقَه جَرف ( ژرف پایین )، یوخارِه جَرف ( ژرف بالا )، نام بخش هایی از پایین دست رشته کوه سالوک.

4/ تَرنولی، نام چشمه و محلی که گله های گوسفند برای نوشیدن آب از آن جا استفاده می کنند.

5/ کُندِک یا کُندیک، ظرفی فلزی شبیه به آفتابه ی لگن، با سابقه ی دیرین سال که از آن در استان های خراسان و گلستان، برای جوشانیدن آب و دم کردن چای استفاده می شود.     

6/ قویِن یولِه ( راه میش ) نام دره ای در سمت شمال شرقی قله ی سالوک.

7/ آنِّخ، قِلِّه چای و آق باش، نام هایی برای رُستنی های معطری که آن ها را دم کرده و گاه با چای می نوشند.

8/ پِی نَلِه ( پونه زار ) تلفظ ترکی پونه با لهجه ی گریوانی. دشتی پهن و وسیع با پوششی از پونه.

9/ روستاهای پایین دست قله ی سالوک از سمت شمال شرقی تا شمال غربی.

  

 

 

 

شناسنامه روستا

اطلاعات مورد نیاز گریوان

  برای بیان خواسته‌ها و یا ترسیم نقشه راه و همچنین به منظور انعکاس مشکلات زبان آماری گویاترین زبانی است که در دستگاه‌های اداریمورد استفاده قرار می‌گیرد. شناسنامه‌ی روستا شامل اطلاعاتی است که توانمندی و نیازهای روستا را بیان می‌دارد.

  دهیار و شورای گریوان از مدتی قبل در پی تکمیل این شناسنامه از مطلعین و افراد مختلف کمک خواسته است. مزید استحضار گریوانی‌های محترم و افرادی که دسترسی به آمار و ارقام رسمی دارند، مواردی از این خواسته‌ها منعکس می‌شود. تقاضا شده به هر شکل ممکن این اطلاعات در اختیار مسولین گریوان قرار گیرد.

1-     جمعیت روستا در سنوات مختلف

2-     تعداد باسوادن

3-     تعداد شهدا، ازادگان و رزمنده و جانبازان

4-     اسامی شخصیت‌های ملی و استانی

5-     تعداد خانوارهای تحت پوشش بهزیستی، کمیته‌ی امداد و زنان بی‌سرپرست

6-     نام امام زاده و مکان‌های مقدس

7-     نام  بازی‌های بومی و محلی

8-     تعداد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی و رشته‌ی تحصیلی آن‌ها

9-     تعداد فارغ‌التحصیلان دانشگاهی بیکار ورشته‌ی تحصیلی‌ آن‌ها

10- اسامی تعاونی‌های تشکیل شده

11- مشکلات زیست محیطی روستا

12- نام و تاریخ بیماری‌های عمومی، شایع ومزمن در روستا

13- وسعت تقریبی روستا

14- وضعیت مالکیت اراضی

15- منابع آب و نام رودخانه‌ها، چشمه ها و...

16- نام گیاهان داروئی اطراف روستا

17- مقدار زمین‌های باغی و زراعی به تفکیک محصول

18- میزان اراضی آبی و دیم

19- تعداد واحدهای تولیدات دامی وگیاهی

20- جاذبه‌های طبیعی و گردش‌گری

21- فرصت‌های سرمایه‌گذاری در صنعت، کشاورزی، صنایع دستی، خدماتی، توزیعی، گردش‌گری، اقتصادی، فرهنگی و...

22- حجم هریک از محصولات کشاورزی، باغی و صنایع دستی و...

23- محصولات قابل صدور به کشورهای دیگر

24- نام معادن

25- صنایع موجود و مورد نیاز

26- نظران و پیشنهادها