سی سال خاطره
صد صفحه مطلب
با همهی سختیهای کار نگارش فعالیتهای سی ساله، دارم خوشحال میشم که چنین اجباری برام پیش آمده. به این میگن، خود را راضی کردن و یا تهدید را به فرصت تبدیل کردن ؟
فرصت خوبی شده تا کارهای خوب و بدی که در سی سال کارم داشتم تا حدودی یادآوری و بعضا به آن اشاره کنم. شروع کار در دورهای که بیستسال بیشتر نداشتم و بطور شبانهروز در روستاهای مانهسملقان، در گرما و سرما، به امید اینکه کاری کرده باشیم، دور میزدم.
مجردی و انرژی جوانی و تاثیرات شعارهای انقلاب، وقتی در یک جا جمع شده بود، داشت از من و ما توانی میساخت که به زعم خود میتوانستیم، دنیا را گلستان کنیم. واقعا به گلستان فکر میکردیم. جنگل گلستان را دیده، دائم در این اندیشه بودم که بخشها و شهرهای دیگر، اگر نه مثل گلستان، بلکه بوی از جنگل و مرتع آنرا داشته باشد.
با همین دیدگاه و با وجود این که در بخش افزایش سطح زیرکشت اراضی زراعی و باغی کار می کردم ولی، از تجاوز به مراتع جلوگیری می کردم. شبها به سوی کور سوی تراکتورهایی که مراتع مرکش و قوریمیدان و ... را پنهانی تخریب میکردند؛ رفته آنها را از اراضی ملی و مرتعی بیرون میکردم. هرچند کارم این نبود و مجوز لازم نداشتم. بعدها فهمیدم که در وجودم طرفداری از محیط زیست نهفته و باید با طبیعت هماهنگ باشم. طبیعت دنیای کوچکم چه در مرکش و سالوک و کویر لوت و دریاچهی ارومیه و بختگان و یا جنگلهای آمازون و ... باشد.
رفتهرفته دیدم،نهتنها، جایی را گلستان نکردیم که بیش از سرعت زوال گلستان خویش، از آن گلستان کاستیم.
چی میخواستیم و چی شد...
معرفی گریوان ومطالب دیگر