کلیدر
"من" نیست گشته است؛ در هست و نیست، "من" نوسانی غریب دارد. روستا به جهان و مردمان نمودی، دیگر نه خود، کهبازتاب هزاران. من هست تا که می شود در هوای نیست؛ در نیست می شدن اما هم هست می شود. بودی به بودگاری داری تو و قرار، تو در گذر. من در کشاکش بی پایان، یک سر به سوی نیست روانست؛ اما تو در خیال "چه بودن" یکجا به نیست درمانده مانده ای. تو کیستی به تن تنها؟ تو که می توانی بود در یگانگی و یکتایی خود؟
معرفی گریوان ومطالب دیگر