کلیدر

گل محمد

"من" نیست گشته است؛ در هست و نیست، "من" نوسانی غریب دارد. روستا به جهان و مردمان نمودی، دیگر نه خود، کهبازتاب هزاران. من هست تا که می شود در هوای نیست؛ در نیست می شدن اما هم هست می شود. بودی به بودگاری داری تو و قرار، تو در گذر. من در کشاکش بی پایان، یک سر به سوی نیست روانست؛ اما تو در خیال "چه بودن" یکجا به نیست درمانده مانده ای. تو کیستی به تن تنها؟ تو که می توانی بود در یگانگی و یکتایی خود؟ 

یادم آمد

آنقدر تلگرام، اینستاگرام و فیسبوک مشغولم کرده که از وبلاگ فراموشم شده است . واقعیت اینه من به وبلاگ مثل یک دوست قدیمی  و یا فرزند بزرگ نگاه می کنم و وقتی بیادش می افتم دلتنگ میشم.

امروز در دهمین روز ماه مبادک رمضان و در حالی در روز تعطیل ۱۵ خرداد ۹۶ این یادداشت کوتاه را درازکش در گوشی می نویسم. چند صفحه‌ای از کلیدر جلد ۷ را خواندم که منقشه بلقیس با پسرانش بر سر دخترش شیرو حسابی اشک منو در آورده و اخبار شبکه بی‌بی‌سی در مورد حملات پل لندن و قطع رابطه عربستان و چند کشور با قطر مزید بر علت شده و در این فکرم جغرافیای مسلمانها چرا اینقدر پر تنش بوده و عاقبت به کجا ختم خواهد شد این تفکر افراطی و برادر کشی ها بنام الله.