افغانستان
هزار آفتاب شگفت انگیز
...صبح ها هرگز آرامشی به همراه نداشت. صدای موذن در همه جا می پیچید و مجاهدین تفنگ ها را به زمین می گذاشتند و نماز می خواندند . سپس سجاده ها جمع می شد و تفنگ ها پر می شد و کوه ها به طرف کابل تیراندازی می کردند و کابل هم به سوی آن ها تیر اندازی می کرد. لیلا و سایر ساکنان شهر با عجز و درماندگی به تماشا می نشستند، درست مثل سانتیاگوی پیر که عاجزانه به تماشای حمله نهنگهایی مینشست که ماهی صید کردهاش را تکه تکه می بردند...
+ نوشته شده در جمعه هشتم آبان ۱۳۹۴ ساعت 12:12 توسط الیاس پهلوان
|
معرفی گریوان ومطالب دیگر