قیصر امین پور

      شاعری که لبخند را به بچه های این مرز وبوم هدیه می داد، ازاین دنیا رفت، نمی دانم حین رفتن خود تبسمی به لب داشت یا اینکه نگران ازناامیدی وتلخکامی نسل امروز ، کوله بارخاطرات وخطرات را بسته به سوی معشوق شتافت . چه می دانم زود رفت یا ... تحصیل حاصل شد یا.... نمی دانم ...
رفتنش بردوستارانش تسلیت باد.
 
حاصل تحصیل

زبس بی تاب آن زلف پریشانم ، نمی دانم

حبابم، موج سرگردان طوفانم؟ نمی دانم

حقیقت بود یا دور تسلسل ، حلقه زلفت؟

هزار ویک شب این افسانه می خوانم ، نمی دانم

سراسر صرف شد عمرم همه محو نگاه تو

ولی از نحوه چشمت چه می دانم؟ نمی دانم

چو اشکی سر زده یک لحظه از چشم توافتادم

چرادر خانه خود عین مهمانم؟ نمی دانم

نمی دانم بگو عشق تو از جانم چه می خواهد؟

چه می خواهد بگو عشق تو از جانم؟ نمی دانم

نمی دانم به غیر ازاین نمی دانم ،چه می دانم ؟

نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم ، نمی دانم

 

قیصر امین پور